خانه
213K

شعر و قصه های کودکانه

  • ۱۹:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
     

     

     

    یکی بود یکی نبود

     

    زیر گنبد کبود

     

    کفشی بود که بند نداشت

     

    بندای بلند نداشت

     

    رفت و رفت به خاک رسید

     

    یه دونه کرم خاکی دید

     

    گفت: تو بند من می شی نازت کنم؟

     

    ببندمت بازت کنم!

     

    کرمه گفت: نه، نمی شم

     

    آخه من تشنه می شم، گشنه می شم

     

    زیر خاک ژینگول و وینگول می خورم

     

    صبح تا شب وول می خورم

     

    من جایی بند نمی شم

     

    برو بند خودتو پیدا بکن

     

    من برات بند نمی شم

     
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان