دروغها همه عالی، کلی خندیدیم ممنون آقا بهزاد از دعوتتونوالا منم دروغ جالبی به ذهنم نمیرسه بگم، اما یکی هست برای دوران طلایی طفولیت که هنوز هم یاداوریش باعث خنده م میشه، من و خواهرم یکسال اختلاف سنی داریم، ده یازده ساله بودیم که یه عصر بهاری داشتیم توی حیاط بازی میکردیم، حیاط ما پر از درخت بود، که من به خواهرم گفتم هر کی از این صمغ درخت به پوست صورتش بزنه، پوستش عالی میشه و تا آخر عمر جوش نمیزنه، خواهرم گفت از کجا میدونی؟ منم به دروغ گفتم از تلویزیون شنیدم.خلاصه خواهرم طفلکی گول خورد و صمغ رو با سختی به صورتش مالید.... و دیگه بماند که مامان بیچاره ام تا شب در تلاش بود صمغ رو از پوست صورت خواهرم پاک کنه و نمیشد و منم که از ترس قایم شده بودم فقط صدای ناله های خواهرم و عصبانیت مادر م رو میشنیدم.ولی الان از یاداوریش هر سه مون کلی میخندیم
اسمان جان شما هم ;)
ممنون برای حضورت عزیزم