من 4 سال پیش اولا که با هادی دوست شده بودم میرفتم اموزشگاه رانندگی و کلا عشق ماشین بودم تا چندوقت
با هادی بیرون بودیم گفتم رانندگی بلدم و اینا.گفت عه پس بیا بشین اومد پایین و من نشستم
داشتیم رانندگی میکردم و همه چی خوب بود یهو گوشی هادی زنگ خورد داشت و از من غافل شد

پیچیدم تو خیابون فرعی که زدم به یه ماشینی و هادی هم رفت پایین پریدم رو صندلی شاگرد و سرمو انداختم پایین
وقتی برگشت دیدم میخنده و گفت ایدا یعنی اعتماد به نفست تو حلقت
