۱۵:۲۴ ۱۳۹۵/۴/۵
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
سلام بچه ها من چون اصولا آدم عاشق پیشه ای هستم ماجرای عاشقانه زیاد برام پیش اومده ولی من تصمیم گرفتم یه ماجرای خنده دار تعریف کنم فقط باید قول بدید که زیاد بهم نخندید کم بخندید ایراد نداره
من از بچه گی عاشق تلویزیون و کارتون بودم یعنی فک نمی کنم کسی اندازه من پای تلویزیون بود بابامم میگفت بچه باید زود بخوابه مورد بود یه سریال رو که شبکه 1 ساعت 10 شب پخش میکرد من تمام قسمتهاشو شنیدم ( چون بابام زود می خوابید و منم باید میخوابیدم بعد از اینکه خونه در سکوت فرو می رفت من یواشکی میومدم تلویزیون و روشن میکردم با صدای خیلی خیلی کم اونقدر کم که خودم نمی شنیدم بعد گوشمو میچسبوندم به بلندگو... این بود که من اون سریال و ندیدم بلکه شنیدم) حالا این موجود دیوانه تلویزیون و تصور کنید شما
سوم راهنمایی همه تو کلاسمون یه عشق فانتزی داشتن مثلا یکی عاشق کوین بک استریت بویز بود یکی ام عاشق شاهرودی ( فوتبالیست) ذهن کودکانه و عاشق پیشه منم رفت گشت یکی رو پیدا کرد عاشقش بشه قبل از معرفی اش لازم میدونم مخاطبان خاص بقیه دوستان و هم معرفی کنم
یکی از دوستای مذهبی ام عاشق تور لیدر تورهای سوریه و عراقشون شده بود یکی دیگه عاشق الک رمزی( اسب سیاه یه سریال بود اسم شخصیت پسره الک رمزی بود) آقا میون اینا کسی که من عاشقش بودم انیمیشن بود چی کااار کنم خب!!!! من عاشق یه کارتن شده بودم که اگه بگید ندیدینش ناراحت میشم....زورررروووووو
در این حد عاشق که همیشه خودم و تو ماجراهاش میدیدم و هیش قسمتی از سریال و هم از دست نمیدادم اسم ماشینم هم الان دیه گو اه یه جور ادای دین به اولین عشق کودکی ماجراهای خنده دارم برام پیش اومد که دیگه در این مجال نمیگنجد
با سپاس من بهزاد رو به چالش میکشم و البته مهرنوش ووووو