سلام الهام جون ممنون از دعوتت
بچه ها باید بگم که من از این داستان ها خیلی داشتم اما یکیشون رو براتون تعریف می کنم (لطفا در کل این داستان و کل دوران دوستی های عاشقانه من آهنگ فیلم ماموریت غیرممکن رو پس زمینه داشته باشید)باید بگم که در دورانی که من با همسرم دوست بودم قبل از اینکه سمت شوشو شدن را بدست بیاره ما خوب طبیعتا قرارهای زیادی را داشتیم،این رو هم باید بدونید که پدرم بسیار حساس بودن و خوب از دوستی ما ناآگاه ،منم دلم نمیومد و نمی خواستم پدرم رو ناراحت کنم ، دهه شصتی ها این مدلین دیگه - البته اوایل دهه -
روزهایی که من با شوشو قرار میگذاشتم در زمان دوستی به پدرم میگفتم بابا جون باید برم جایی ماشینم رو برمی داشتم و در میدانی بالاتر از خونمون پارک می کردم و شوشو میومد دنبالم و باهم میرفتیم و از اونجایی که تمام کارهای ماشین اعم از چکاپ ها و بنزین زدن را بصورت مستقیم پدرم انجام میداد همیشه در کل اون چند سال از این میترسیدم که پدرم شک کنه که این دختر این چند ساعت چطور میره بیرون که بنزینش تموم نمیشه در عین حال میگن دورو زمونه عوض شده و من هم به این موضوع واقفم با اینکه زمان زیادی نگذشته اما الان که خواهرم دیگه اون مشکلات رو نداره و دوست پسرش میاد دم در خونه و باهم میرن همسرم میگه : ببین چه راحتن تو انقدر داستان رو جنایی کرده بودی که کم مونده بود من لباس استتاری بپوشم با صورت رنگ شده و با چتر نجات بیام دنبالت
وای مرمری جون خیلی خوب بود . مرسی که شرکت کردی عزیزم.