کشتمتون . دقت کردین هیشکی منو دعوت نکرده . اما خودم تعریف میکنم چون چند شبه دارم بهش فکر میکنم . بی مناسبت به ایام نیست . یه شب قبل از خواب بهش اس دادم .و صحبتهای پیامکی مون شروع شد . پنج شنبه بود . غرق در اس دادن و اس خوندن بودم . هر دو پایه . صحبت شیرین بود و هیچکدوممون خسته نبودیم . یه لحظه حس کردم . معده ام ترش کرده . به خودم اومدم و دیدم هوا روشن شده . اصلا باورم نمیشد . آخه من از اون دست آدمهام که ساعت 11 شب می خوابه . صبح هم به زور بیدار میشه . عشق خوابم کلا . به خاطر همین خیلی تعجب کردم . ازش خداحافظی کردم که حداقل یه کم بخوابم . دیدم دیگه نمیشه . چون همه بیدار بودن و نمیشد دو مرتبه خوابید . در طول روز هم نشد بخوابم .دو باره شب که شد دلم خواست که باهاش صحبت کنم . دیدم خوابم نمیبره . ( اینایی که میگم از من بعیده ها من به شدت عشق خوابم . امکان نداره بتونم دو ساعت دیرتر از وقت موعد بخوابم . ) بهش اس دادم . اونم که مشتاق تر از همیشه . بازم با هم صحبت کردیم . چقدر حرف واسه ی گفتن داشتیم . مگه تموم میشد . تا به خودم اومدم دیدم ساعت زنگ زد . باید برم اداره . صبح شنبه بود . من دو شب پیاپی نخوابیده بودم . پاشدم آرایش زدم و رفتم سر کار . کسی ازم نپرسید کسر خواب داری یا نه . چون سرحال سرحال بودم . ( برخلاف شنبه های دیگه . که معمولا با چشم های پف کرده و غر غر کنان میرم سر کار )چرا اینجوریه ؟ واقعا عشق چیه ؟ حالا که اون ایام گذشته . گاهی به این فکر میکنم . اونایی که عاشق خدا هستند . نیمه های شب بیدار میشن واسه ی راز و نیاز و دعا . آخه من همیشه میگم مگه میشه آدم از خواب شیرین بزنه ووووووووووووی نصف شب پاشه آخه چی بگه . نصفه شب چی داره به خدا بگه که بیداره . از همین عشق زمینی نصفه نیمه تونستم درک کنم. حال اون عارف ها و بندگان خاص خدا رو . که شب و روز حالیشون نیست و از این عشق سر خوشند . در چهل سالگی فقط اینو فهمیدم که اونایی که شب رو با خدا شون به روز میرسونند . عاشق بودند . کاش عشق زمینی ناکام من حداقل منو به عشق حقیقی میرسوند . که تا حالا نرسونده . شاید از این به بعد ...............اگه فرصتی باشه .