من خاطرات این مدلی زیاد دارم ولی یکی رو براتون تعریف کنم تازه ازدواج کرده بودم و خب اونموقع که کسی نمیاد خونه آدم مهمونی، بیشتر قرار پاگشا باشه و ولی پسرداییم اصفهان ازدواج کرده و همونجا زندگی می کنه و ما خیلی خیلی با هم صمیمی بودیم از بچگی یعنی کلا با بچه های این داییم ولی خب خانمش رو که برای بار دوم سوم میدیدم . خب اولین مهمون من بعد از ازدواج این پسردایی به همراه خانمش بود که اومده بودن تهران به اضافه خانواده خودم.دیگه کلی تدارک دیدم سوپ جو، لازانیا و قرمه سبزی و انواع سالاد و ... یعنی یه جوری که هر ذائقه ای رو راضی کنه. از دوست خوبم اینترنت کمک گرفتم و همه غذاها رو هم بار اول یا دوم-سوم بود درست می کردم. غذاهام خیلی هم خوب شد.اما فرداش اومدیم بقیه سوپا رو بخوریم -اون شب نه من نه همسرم سوپ نخوردیم -بعد که شروع به خوردن کردیم اول همسرم دستش رو برد سمت دهنش و یه تیکه پلاستیک ابعاد 2 در 2 آورد بیرون ! با تعجب داشتم می گفتم این چیه که خودم هم یه همچین چیزی رفت توی دهنم و در قاشقهای بعدی نیز همینطور خلاصه که ییییییهو قطعات رو در کنار هم تجسم کردم وووووووبله با گوشتکوب برقی نو سوپم را یه خورده له کرده بودم بدون اینکه وکیوم سرش رو در بیارم البته پسردایی و هیچکس بعدا به این قضیه اشاره ای نکردن و من امیدوار بودم و هستم که این قطعات ته نشین شده باشن و برای همین توی ظرف سوپ اونا نرفته یا خیلی مرام گذاشتن قورتش دادن