من داستان آشنایی مامان و بابام رو می دونم ولی مامانبزرگم اینا رو نه.
مامانم همکار عموی بابام بوده و بابام با عموش 9 سال اختلاف سنی دارن و با هم صمیمی بودن و میومده به عمو سر بزنه مامانم رو دیده و عاشق شده چند بار از طریق عمو و همکارای خانم عمو به مامانم پیشنهاد ازدواج داده که مامانم قبول نکرده بعد عموی بابام پیشنهاد میده که مامانم رو به یه بهونه ای صدا کنه توی اتاقش و بابام هم که اونجا بوده خودش باهاش کلی حرف میزنه و مامانم میگه باید با خانواده ام مشورت کنم و در نهایت خواستگاری و صاحب سه فرزند می شن که زیباترین و باحالترینشون دخترشون میشه که فرزند وسط هست.
