سلام به همه
من مامان بابام پسر دایی دختر عمه ان . پدرپدرم که برادر مادر مادرم بوده

و مادر مادرم خواهر برادرهای دیگه ای هم داشتن حالا کمی به عقب برگردید میخوام از اولش بگم از اون موقع که هیچ کدوم ازدواج نکرده بودند تو یه خونه ای زندگی میکردند که یه خواهر و برادر همسایه شون بوده مادربزرگم به عنوان دختر بزرگ خانواده صبحهای زود بلند میشده و ظرفهای شب قبل و پای حوض میشسته و چایی آماده میکرده و بعد چون از نظر خودش دختر همسایه شون تنبل بوده ظرفهای اونها رم میشسته در این روزها معلوم میشه پسر همسایه عاشق مادربزرگم شده ( خوشتیپ بوده) ولی پدر و مادر مادربزرگم با ازدواجشون مخالفت میکنن چون میگن کار درست حسابی نداره ( بنا بوده بنده خدا) برای اینکه قاطی نشه اسماشونو میگم اسمش محمد بوده بعد مادربزرگمو میدن به یه افسر ارنش ( که اونم خوشتیپ بوده کلا مادربزرگم شانس داشته هااا

به اسم هاشم) مادربزرگم همیشه میگه من محمد و دوس داشتم ولی خوب شد نذاشتن ازدواج کنم هاشم زندگی بهتری برام ساخت