من و کتاب پریچهر:
من از سال 75 هر سال نمایشگاه کتاب رفتم جز 3 سال و همیشه هم کل کتابهای سال و از نمایشگاه خریدم یادمه 16 17 سالم بود و تقریبا پاییز بود که تصمیم گرفتم پریچهر و بخرم و بخونم تا اردیبهشت که نمایشگاه شروع هی این کتاب چاپ شد و تیراژش بالا رفت من فک کنم چاپ 13 یا 14 شو خریدم بعد از اونم مرتب چاپ میشد و مردم میخریدن یعنی خیلی پر فروش شد منم که ال عطش.... افتادم رو کتاب نمیخوندمش در واقع می خوردمش یه دو سه روزی تا کتاب تموم شه باهاش زندگی کردم کتابهای مودب پور عین همه من اول پریچهر خوندم اون موقع تو اون سن خیلی لذت بردم ولی چنتا دیگه از کتابهاشو که خوندم فهمیدم سرکارم قلمش خوبه ولی ماجراها تکراریه تو همه داستانها دونفر عاشق همن و در آخر به هم نمیرسن. دیگه فک کنم فهمیدید چه بلایی سر من بیچاره اومد. فقط اینم اضافه کنم که آخر داستان و که داشتم میخوندم دختر عموهام که همسنیم و خیلی از نظر روحی نزدیک، اومدن خونمون و من یه دمو 5 ساعته از تک تک صحنه های درام داستان بهشون دادم و گفتم بیاین تهشو با هم بخونیم بعد ما سه تا 4 تا در اتاق و بستیم و بلند بلند داستان و خوندیم و اون تیکه که رختره میمیره چنان زجه ای زدیم که بزرگترها با ترس رسختن تو اتاق. این صحنه رو تصور بفرمایید با صدای گریه و جیغ میرید تو یه اتاقی و میبینید 4 نا دختر هر کدوم یه وری ولو شدن و یکی با سوز و ناله داره شهر مصیبت میگه. خلاصه که مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم ولی در دلمون با پسره همزاد پنداری میکردیم که حالا که دختر مورده بزار ما رو هم دعواکنن دنیا چه ارزشی داره واقعا؟


