بهزاد لابی :
mona mona :
بهزاد لابی :
خوب بچه ها افراد جدید رو دعوت کنیم. من یادم رفت بعد از دعوتم باز یکی رو به چالش دعوت کنم. اینه که :
من مونامونا رو دعوت میکنم به این چالش که یکی از مهمترین یا آخرین بارهایی که یه چیزی تو دلش بوده، اما ظاهرش متفاوت بوده و حرفی زده یا رفتاری کرده که با اونی که تو دلش واقعا دوست داشته بگه یا انجام بده فرق داشته رو برامون تعریف کنه با جزییات


ای که گفتی الان یعنی چه...

یعنی هر چی.
مثلا مدیرت یه چیزی گفته، تو توی دلت گفتی برو بمیررر نامرد. اما در ظاهر گفتی کاملا حق با شماست. 
یا مثلا عاشق یکی بودی، تو دلت گفتی خدایا یه کاری کن که بیاد بهم پیشنهاد بده، اما در ظاهر طرف اومده یه جوری باهاش برخورد کردی که اصلا ازش خوشت نمیاد.
نمیدونم به یه دوستی که داره میره خارج بگی من اصلا آدم احساسی نیستم نگران من نباش اما تو دلت خیلی دلت براش تنگ بشه.
کلا تو این فضا.

از اونجايي كه من دختر ماخوذ به حيايي هستم و در ظاهر سعي ميكنم سر سنگين باشم ازين موارد برام پيش مياد
اما از اونجايي هم كه نميتونم حرفي رو كه روي دلم سنگيني ميكنه رو نگم براي همين هميشه سعي ميكنم از خجالت بخصوص همكار در بيام
اما شايد آخرين بار حدود يك ماه پيش بود برادرم زنگ زدن و از من خواستن كه به اتاق برم كه مامان نشنوه و گفتن يه تصادف خيلي بد كردن و به ماما نگو و با تمام استرس و نگراني داشتم سعي كردم حفظ ظاهر كنم و دير اومدن برادرم رو توجيح كردم و به مادر گفتم كاري براشون پيش اومده و تا زماني كه برادرم نيومدن سعي كردم خونسرد باشم تا مامان نگران نشن تا اينكه خودشون اومدن و گفتن چي شده