نام داستان : ملاقات شبانه
این اولین شبی هست که تو خونه تنهام .
پدر و مادرم واسه ی دیدن خواهر بزرگم رفتن شهرستان .
من به خاطر امتحانات دانشگاه نتونستم باهاشون برم. حس میکردم می تونم به تنهایی تو خونه بمونم به خاطر همین نرفتم خونه ی اقوام .
اما مثل اینکه ................
.هوا داره تاریک میشه . نمی دونم چرا همش احساس میکنم به غیر از من یه نفر دیگه تو خونه هست .
دارم آواز می خونم تا فکرم مشغول شه اما صدای خش خش از تو آشپزخونه میاد . تا حالا دوبار رفتم تو آشپزخونه و همه جاشو وارسی کردم اما بازم صدا میاد .
خیلی عصبی برگشتم تو آشپزخونه . یکی یکی کابینت هارو باز کردم . حتما یه موش کوچولو توی کابینت هست ............همینطور که داشتم کابینت هارو باز میکردم یهو صدای جیغ ظریفی رو شنیدم . منم بالافاصله جیغ کشیدم . دو تا چشم کوچولو به من نگاه میکردند .
خدای من........................
فلرتیشیا ....................