مرد گریه نمی کند، زن نمی خندد
زن سربالایی تند کوچه را به زحمت طی می کند که صدای تسخیر کننده ای گوش و هوشش را نوازش می دهد. هر چه به خانه نزدیک تر می شود صدا واضح تر می گردد. صدای دلفریب ویولن است. چه آهنگ محزونی، حزن این موسیقی به دلش چنگ می اندازد از همان حزنهای لذت بخش است.
پسر در حال نواختن ویولن است. از همان موهای وزی دارد که فقط جنوبیها دارند، از همان موهای فرفری که وقتی شانه شان می کنی وز می شوند. چشمانش درشت و مشکی است. لبهایش هم درشت و تیره است و همه اینها مجموعه دوست داشتنی و جذابی را ایجاد کرده است.
پسر آرشه را به نرمی حرکت می دهد و نت های جادویی از روی سیمها سر می خورند و بیرون می ریزند. پانزده شانزده ساله به نظر می رسد پر از غرور و اعتماد به نفس است.
زن به خانه اش می رسد پسر جلوی در خانه او ایستاده است. زن کلید را در قفل در میچرخاند و وارد ساختمان می شود. در را می بندد و از پشت در به موسیقی گوش می سپارد. دلش می خواهد به پسر بگوید که چقدر خوب می نوازد و اینکه چقدر صدای ویولن را دوست دارد.
زن از پله ها بالا می رود و وارد آپارتمانش می شود از پنجره آشپزخانه می بیند که پسر کمی از خانه او دور شده است اما صدای موسیقی همچنان به گوش می رسد، صدا همچنان سحر انگیز است. پسر آخرین آهنگ را نواخته است، آرشه را از رو سیمها بر می دارد و لحظه ای همانجا می ایستد درست مثل پایان آخرین آهنگ در کنسرت خیالیش. زن دلش می خواهد پنجره را باز کند و برایش به عنوان تنها مدعو کنسرتش دست بزند. زن پشت پنجره ایستاده و به پسر نگاه می کند که دور می شود.