هر کی فک میکنه ممکنه کتاب دل کورو بخونه این پستو نخونه: تو این کتاب داستان یه خانواده رو میگه و داستان زمان خیلی قدیم اتفاق میوفته خانواده پرجمعیتی هستن سه برادر تعیین کننده خط و سوی اصلی داستانن برادر بزرگتر مختار آدم بدیه که باعث مرگ برادر وسطی ( رسول) که آدم خوبیه میشه برادر آخری راوی داستان اسمش جلاله که دنباله رو رسول بوده آدم خوبی بوده و دکتر شده ولی جلال در 3 سالگی شاهد تجاوز مختار(برادر بزرگتر) به دایه اش ست و بعدم میدوننه که مختار باعث مرگ رسوله ( جلال رسولو خیلی دوست داره) به همین خاطر جلال اصلا مختار و دوس نداره تمام طول کتاب ما داریم رذالت های مختار و میبینیم و همیشه هم فک میکردیم دل کور خود مختاره ( مختار حتی می ره سراغ یه زن کولی باهاش چن وقت زندگی می کنه و ازش بچه دار میشه ولی بعدها هیچ وقت بچه شو قبول نمیکنه ولی رسول و جلال میدونستن این پسر کولی که تو محلشون وله و خانواده ای نداره پسر مختاره آخر داستان همین پسر مختار و میکشه ) حالا آخر داستان این صفحه ای که من گذاشتم کابوسیه که جلال میبینه شب خواب رسول و میبینه ( که سالها پیش مرده) و رسول بهش میگه دل کور تویی چون نتونستی هیچ وقت مختارو دوس داشته باشی


آب قند لدفن
