بهزاد لابی :
من برای اینکه بانو و بابای شنگول رو به این چالش دعوت کنم از یه زاویه دیگه هم مینویسم! همونطور که تو چالش قبلی تعریف کردم، کتاب بی نام سرنوشت آدمیه که یه بیماری مرموز داره و یهو بی هیچ اخطار قبلی مغزش به پاهاش دستور میده که به جهتی نامعلوم تا جان در بدن داره راه بره و فقط وقتی متوقف میشه که در حین راه رفتن خواب بره و بیفته رو زمین. هر کجا که باشه. تو این شرایط وقتی از خواب بیدار میشم دوست دارم چی توی چمدون یا کوله م داشته باشم؟!
آب، غذایی که سردش بد مزه نباشه با سلیقه من(مث تن ماهی، پیتزا، ساندویچ مرغ و ...)، مُسکِن، فلاسک چایی داغ و قند، دارو برای دلدرد یا اسپاسم و مشکلات احتمالی، لباس متناسب با فصل، جهت یاب ماهواره ای که پلیس یا خانواده بفهمن کجام، چاقو که همه جا باید باشه، صابون و مواد ضدعفونی کننده و بی حس کننده زخم های احتمالی و کثیفی ها، دیگه چی؟ 

سلام
شما زحمت بکشید دست پپری رو بگیرید بیایید ی جلسه پیشم،
ویزیت تون کنم. به اضافه خانومایی ک تیزی
جاساز کردن تو چمدونشون.
ماشینتون جا داشت اون دوست عزیزم
ک داعش سر کوچه شونه رو هم با خودتون بیارید 
پرینت اون کامنتایی ک تو کافه، در جستجوی مونا مونا هم گذاشتید با خودتون بیارید حتما 
ضمنا مُسکِن رو اعراب گذاری نمیکردین هم ما برداشت دیگه ای نمی کردیم؛ اینجوریمونو نیگا نکنید از ی درصدی آی کیو ی نرمال برخورداریم، ب لطف خدا
دعوت تون رو هم در اسرع وقت لبیک میگم، ب روی چشم