۰۸:۳۹ ۱۳۹۵/۸/۲۰

آخرین بار ده سال پیش اومده بودم یزد، اونموقع فی فی بهترین دوستم اونجا دانشجو بود. حالا که بعد از ده سال باز داشتم توی حیاط آتشکده قدم می زدم. همه خاطرات داشت زنده می شد. نگاره فَروَهَر هم به اندازه گذشته زیبا به نظرم می رسید. تا اینکه حوض وسط حیاط توجهم رو جلب کرد. به حوض نزدیک شدم که دیدم چند تا نینجا سیاه پوش که صورتاشون رو پوشونده بودن از در و دیوار دارن سمت من میان و فریاد می زدن بگیرینش، بگیرینش....از روی فرم چشمهاشون حدس زدم ژاپنی باشن ولی وقتی خانمی از پشت همه اونها ظاهر شد که کیمونوی سفید و نارنجی پوشیده بود، مطمئن شدم ژاپنی هستن. چهره زن خیلی زیبا و دوست داشتنی بود فکر کردم در امانم اما اشتباه کردم نینجاها بهم حمله کردن و من رو توی حوض انداختن. وای باورم نمی شد این واقعا یه حوض بود از هر دریایی که دیده بودم عمیق تر بود پایین و پایین تر می رفتم دیگه نمی تونستم نفسم رو حبس کنم داشتم خفه می شدم که احساس کردم کف پاهام با جسم سختی برخورد کرد که پایین رفتنم رو متوقف کرد و به سرعت به سمت بالا و سطح آب به حرکت در اومد و من رو هم با خودش بالا می برد. انگار بیهوش شده بود وقتی به هوش اومدم دیدم روی یک پل هستن پلی متشکل از مکعبهای 5 سانتی که هر وجهش پر از رنگای جالب بود. یهو با خودم گفتم مکعب 5! نشستم و دیدم این پل جادویی روی حوض وسط حیاط آتشکده قرار داره. نینجاها و و زن ژاپنی بهم تعظیم کردن و گفتن شما محسن مکعب رو می شناسی!!!! من زیر لب گفتم: ممنون زیباکده