وااااااااااااااااااااااای یه سوتی من دادم تازگی ها در حد نمی دونم چی! پنجشنبه هفته پیش مهمون داشتیم از این دوستای پرافاده ی شوشو منم طبق معمول خیلی کار داشتم و تا ظهر پنجشنبه هم گیر یک جلسه بیرون شرکت بودم و خونه هم که ترکیده و آمادگی هم هیچیشوشو هم گفت لیست خریدها رو بنویس منم نوشتم ولی میوه یادم رفت!شام هم هیچی درست نکرده بودم و دسر و تزیین و اینا هم که هیچی!خلاصه ساعت حدود 3 تازه داشتم می رسیدم خونه و تو فکرم داشتم برنامه ریزی می کردم که چی درست کنم و چه کارهایی رو بگم به شوشو و چه خاکی به سرم بریزم که یهو یادم افتاد میوه نخریدم!!!نزدیک بود گریم بگیره که دیدم یه وانت میوه ای دقیقا وایساده سر کوچه! رفتم یه نگاهی هم کردم دیدم قیافه میوه هاش خوبه، خلاصه بیخیال رفتن به میوه فروشی شدم و همونجا از همه ی میوه ها خریدم!خلاصه دیگه چه بلاهایی سرم اومد رو که بگذریم و از اینکه همه ی جاروی خونه و همه ی آشپزی تقریبا افتاد گردن شوشو هم بگذریم، شب که شد مهمونا اومدن و تعارف و همه یکی یه پرتقال ورداشته بودن که چشمتون روز بد نبینه پرتقال ها انگار توشون رو آب گرفته باشن عین چوب خشک!!!!اولی اینجوری دومی اینجوری سومی همینطور که دیگه یکی از مهمونا برای اینکه کمک کنه گفت آره امسال همه ی پرتقال ها تو شمال یخ زده و منم هر چی می خرم اینجوری بوده و همه هم تایید کردن و منم که دیگه نمی شنیدم اونا چی می گن از خجالت سرخ شده بودم یهو با قیافه جدی به شوشو چشمک زذم و گفتم ای بابا 100 بار گفتم از این یارو کلاه بردار میوه نخر! از تنبلی دوباره رفتی از اونجا خریدی!تا اینو گفتم دوستاش و خانوماشون ریختن سرش و شروع کردن خندیدن و مسخره کردن شوشو و منم فرار کردم اومدم تو آشپزخونه خیلی هم کار باحالی کردم! اصلا حقش بود!
والا با این میوه خریدنشون این مردا ی میوه هم بلد نیستن بخرن
ولی واقعانی الان همه پرتغالا اینجوری شده مام از این پرتغالا گیرمون اومده
