من کوچولو که بودم ی مرده همسایمون بود دوست بابامم بود همش فکر میکردم امامه تا میومد میگفتم امام امام اومد کوچیک بودم دیگه زیاد عقل و هوش درست و حسابی نداشتم که بعد ها که بزرگ شدم انقدم ازش بدم اومده بود که نگو هخخخ تو کوچیکی برام امام بود تو بزرگی دیو یا مثلا کوچولو بودم فکر میکردم زمین الکی میگن گرده زمین خیلیم صافه اگه گرد بود که ما همش شوت میشدیم اینور و اونور پس گرد نیست خیلیم صافه هرکیم که میومد بهم بگه دارم اشتباه میکنم باهاش برخورد شدید فیزیکی میکردم که ن تو الکی میگی فکر میکنی من بچه ام نمیفهمم اینچیزارو
ههههه این هوش تو فکر کنم خیلی خانواده رو اذیت کرده. کلا این هوشت خیلی اذیت میکنه البته کامل به چالش وفادار نبودیا چون باید از آرزوهای بچگیت که الان بهش میخندی میگفتی اما خوب خیلی خنده دار بود ایول