خانه
1.19M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۲۳:۲۶   ۱۳۹۷/۸/۲۵
    avatar
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    همه در سکوت فرورفته بودند گویا میخواستند نبود دیبارا با سکوتشان جبران کنند کنسروها روی زمین مانده بود کسی نخورده بود از سردی هوا کاسته شده بودواین غیر طبیعی بود طبق حرف های گروهبان کارفیلن در پناهگاه تا هفته بعد هوا آقدر سرد می شد که هر کس که درون پناهگاه نباشد یخ خواهند زد اما هوا هر روز گرم تر از روز قبل میشد بهزاد سرش را از لب تاب بیرون آورد وهمه افراد گروه را صدازد وبا همان ارامش همیشگیش گفت نوشان جلوتر یه جنگل همونجا وایسا فرک نزدیکه با جیمی ولی متاسفانه آماندا رو ازدست دادیم اونا تا نیم ساعت دیگه به ما میرسن

    کسی حرف نزد نای حرف زدن هم نداشت مهرنوش پارچه ای راکه دیبا روی دستش پیچیده بودو بازکردو به آن خیره شد همه ناراحت بودند بهزاد آرام عکس دختر بچه ای را در آوردو آن را بوسیدو زیر لب زمزمه کرد پیدایت میکنم

    یک  ساعت دیگر همه افراد گروه از جمله فرک وجیمی هم بودن گریه های فرک تازه بند آمده بود در آن میان فقط بهزاد بود که گریه نمی کرد شاید میخواست غرور مردانه اش نریزد اما اندوه در صورت اوهم قابل مشاهده بود فرک آرام گفت حر فهای جمی رابشنوید همه به جمی خیره شدند چهره ارامی داشت که به اندام نهیفش می خورد آرام شروع کرد توی اون سفینه همه افراد پولدار قراره به سیاره دیگه منتقل بشن

    درست توهمون موقع بود که برنامه ریز ریس جمهور یه سیاره قابل حیات پبدا کرد سیاره ای که فقط اندازه 558 ملیون جاداشت یعنی اندازه همه بچه های روی این کره خاکی ولی رییس جمهور مخالفت کردو گفت بهتره گروهی که قراره اعزام شن رو دوقسمت کنیم تا رفاح بهتری داشته باشن وبعد برنامه ریزشو بیرون کرد

    بهزاد از شدت هیجان بلند شدو یقه جمی وگرفتو گفت اسم اون برنامه ریز چیه؟اون الان کجاست؟

    جمی سرش را پایین انداختو گفت اسمش جمی مگز بوده فرک تقریبا فریاد زد تو؟تو جمی مگزی؟بهزاد جمی رارها کرد جمی باصدای آرامی گفت بله بهزاد گفت عاااااالیه بهتر از این نمیشه اون سیاره کجاست؟ جمی بلند شدو گفت سیاره روهم پیدا کرد؟ اونوخ می خوای چی کار کنی  ما فقط یه سفینه داریم که اونم تا فردا صبح حرکت میکنه بهزاد نا امید شد چون می دونست با سرعت جت هم بود به ان سفینه نخواهد رسید همه کلافه وعصبی بودند دلداده آرام زیر لب زمزمه می کرد ما می میریم ....ما می میریم.........................ناگهان جمی شروع به خندیدن کرد خنده های سرمستانه ای از خود سرداد از بین خنده هایش یک کلمه را میشد استخراج کرد ....لنگر گاه

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان