من اولین خاطره ایی که به یاد دارم از دوران کودکیم وقتی بوده که من حدود 4 یا 5 سالم بوده . من و دختر عموها و پسرعموها هممون هر روز صبح برای بازی کردن به خونه عمو کوچکتره میرفتیم . یادمه من عشق دس گرفتن کیف بودم زن داداشمم که دختر عمومه و خونشون بودیم کیفه مامانش رو داد به من و کلی ذوق کردم . یادمه هممون عاشق درس کردن خونه با هرچیزی بودیم اعمم از تشک و متکا و ...
یه روز که داشتیم بازی میکردیم زن عموم یه کاسه تخمه که شامل تخمه خام و شور میشد آورد برمون که بخوریم . من تخمه شور هارو دوس داشتم و هعی جدا میکردم تا اینکه پسر عموم همونی که الان همسرمه زد رو دستمو گف حق نداری جدا کنی درهمه و ماله همس و از اینا . منم غیضشو گرفتم ولی هیچی نگفتم گفتم بزار تخمشو بخوره . بعد از صرف تخمه رفتیم برا بازی که نمیدونم چی شد کیفمو یه کوچولو با دستش کشید و باعث شد تعادلمو از دس بدم . منم که اعصابم خورد این کار دومش بود یه سنگ برداشتم زدم یه کوچولو بالاتر از شقیقش . اندازه یه گردو باد کرد و اون شروع کرد به گریه کردن منم گریم گرف . یه فیلم هندی شد که نگو . آخر سرم اون ازم معذرت خواهی کردش . 