یه روز تابستونی بود امتحانای کلاس اول دبستان و داده بودم و تعطیل شده بودم خواهرم هنو یه سالش نشده بود فکر کنم ۱۱ ماهش بود
من شنیده بودم که دختر تو محلمون ۱۴ ۱۵ ساله خواهر ۵ ۶ سالشو برده بود حموم عمومی . منم نمیدونم چرا تو اون سن تصمیم گرفتم خواهرم و ببرم حموم 
هر چقدر به مامانم اصرار میکردم مامانم قبول نمیکرد دیگه راضی شد حموم تو خونه ببرمش اونم مامانم باشه که حواسش به خواهرم باشه
منو دختر خالم که دو سال از من کوجیکتره تصمیم گرفتیم ونقشه کشیدیم که یواشکی بریم حموم بیرون .
یه روز همین که مامان و خالم رفتن بیرون ما دوتا ،لباس بر میداشتیم میکردیم تو زنبیل ، خلاصه خواهرم بعل من زنبیل دست دختر خالم رفتیم حموم .
همین که اومدیم سر خواهرمو بشوربم زد زیر گریه و سرو صدا کردن .دبگه یه خانومه که ما رو میشناخت خواهرم و شست ما رو هم شست و برد خونه
از اونور مامانمینا میان میبینن ما نیستیم میان بیرون ما رو با اون خانومه میبینن وقتی که ماجرا رو متوجه میشن من از دست مامانم حسابی کتک میخورم 
واقعن فکر کرده بودم بزرگ شدمو خودم هر کاری دلم بخواد میتونم انجام بدم 🤔