۱۰:۴۶ ۱۳۹۸/۳/۵
همسایه ها
زن در ایستگاه اتوبوس نشسته بود. قطرات باران از روی صورت زیبا و جوانش سر می خورد و روی مقنعه اش می چکید.
همسر سابقم داره دوباره پدر میشه. هر هفته برای یک ساعت بیشتر بودن در کنار پسرم باید دعا می کردم تا ترافیک بشه، بارون بیاد، برق بره...اما حالا می تونستم بدون هیچ التماسی یک ماه کامل در کنار خودم داشته باشمش. اما همسایه ها از حضور یک زن جوون و تنها خوششون نیومده بود. صاحبخونه عذرم رو خواسته. خودم هم باید تا پیدا کردن یه جای دیگه، خونه یکی از همکارام بمونم. دلم برای پسرم تنگ شده....زن تمام این حروف را با گوشی موبایلش تایپ کرد اما کسی را نمی شناخت تا این پیام را برایش بفرستد.