
فرک جون باید اعتراف کنم که از نوشتم انتظار همچین برداشتی رو نداشتم! نه واقعا عصبانی نشدم نه الان و نه اون موقع که توی پیام خصوصی با هم صحبت کردیم و نوشته خودم رو پاک کردم، واقعا مشکلم هم با تو یا نوشان جون یا آقا بهزاد و بقیه کسایی که داستان می نویسن هم نیست، راستش رو بخوای اعتراف می کنم که با این رویه دو سه تا داستان اخیر یکمی کلافه می شم، دلم می خواد توش مشارکت کنم و داستان زود جلو بره و همه محتواشو تعقیب کنن ولی می بینم که داستان حسابی توی چارچوب قرار گزفته و هیجانش کم شده و یکمی مشارکت و حتی تعقیب هم توش کم شده
من کارهای تیمی رو خیلی دوست دارم و می دونم توی کارهای تیمی باید انعطاف داشت ولی این انعطاف باید در خود کار تیمی باشه نه توقعی باشه که از افراد اون تیم داشته باشیم.
الان واقعا نمی دونم مشکل من دقیقا کجاست ولی می دونم که با اینکه یکی دوبار واقعا سعی کردم که به صورت جدی بخشی از نوشتن این داستان باشم موفق نشدم! احساس می کنم که چارچوبی در رویه جلو رفتن داستان هست که اجازه ورود چیزهای پیش بینی نشده رو می گیره! یک چیزی هست که اجازه نمی ده ما شخصیت خاکستری در داستان داشته باشیم، نمی تونیم یکی از شخصیت های اصلی رو جوری معرفی بکنیم که مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها باشه، ادم های اصلی نمی تونن تصمیم بد بگیرن و با تبعاتش هم روبرو بشن، یادت هست این مشکل در داستان جزیره که تازه خیلی گرم و باحال جلو رفت هم بوجود اومد یعنی وقتی 2 گروه تصمیم گرفتن از هم جدا بشن به هر حال تصمیم کلی نویسندگان حفظ عاقبت به خیری برای هر 2 گروه بود!

نمی دونم شاید هم من ذهن به شدت واقع گرایی دارم و یکمی افراطی در مقابل شنیدن دروغ های شیرین در رمان ها تعجب می کنم!
در ضمن من اون پیشنهاد رو از روی عصبانیت ندادم و به نظرم ممکنه جالب بشه، مثلا من یک هفته بصورت روزانه هفت قسمت داستان بنویسم و در آخر همه نقد کنن و نوبت بعدی بشه، باحال نیست؟ حتی ممکنه در کنار این تاپیک بتونه وجود داشته باشه