خانه
54.2K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۰:۵۵   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    قسمت بيست و نهم



    چشماش درشت تَر شده بود ،دستاش ميلرزيد و يه لبخند كوچيكي هم بغل لبش بود.
    وقتي لادن بهم گفت جن ها واسم عروسي گرفتن يه عرق سردي نشست رو تن و بدنم ،دهنم قفل شده بود و زبونم نميچرخيد.
    فاطي خانم رفت كنارش نشست و لادن رو هم نشوند و بهش گفت:
    -دختر جان،عزيز مادر،آخه چرا شدي باعث آبرومون،اين چه وضعيه دخترم ؟خانمم،زشته،گناهه
    -من خوبم،خوب!
    -نصفه شب اونجا چه غلطي ميكردي؟
    -من الان خيلي وقته هر شب اونجام،قصر منه اونجا
    -چرا ميري تو اون خرابه؟
    -چند شب پيش باز جليل دنبالم كرد و منم بخاطر اينكه رد گم كنم رفتم پشت خط،تو خونه خرابه،همه ميگن اونجا هيچ كس نيست،ولي وقتي من رفتم ديدم كلي آدم اونجاست ،مهربون بودن،خندون بودن،سر حال بودن،فقط وقتي خوب نگاشون كردم ديدم همشون سُم دارن و يه دُم كوچيك و خوش فرم ،ترسيدم،ولي اونا با هام خوب بودن،برام عروسي گرفتن،ميدوني دوماد كيه؟
    -كيه لادن؟
    -اسي،جن ها واسه منو اسي جشن ميگيرن و لباسهاي خوشگل تَنمون ميكنن و ميبرن تو خيابون
    -دختر جان تو لباس تنت نبود،
    -بود،قشنگش هم تنم بود

    فاطي خانم لادن و با همون پتوي رو دوشش برد طرف خونه،تا صبح فقط به لادن فكر ميكردم و گوشم به صداي خنده هايي كه از اتاقش ميومد بود.
    فرداي اون روز اِنسيه اومد خونه ما و پيش نگار خوابيد و منم تو اتاق آقامينا خوابيدم،تازه داشت چشمام گرم ميشد كه صداي هوار هاي فاطي خانم پيچيد تو خونه و منو نگار و انسي رفتيم تو حياط،
    فاطي خانم بهمون گفت كه لادن باز لباس قرمز هاش و پوشيده و رفته بيرون.
    بخاطر اينكه آبروي لادن بيشتر از اين نره چهار تايي راه افتاديم و رفتيم سراغ لادن،تو كوچه و خيابونها پرنده پر نميزد و پاي پياده خودمون و رسونديم پشت خط،اونجا يه چند تا زمين خاكي كوچيك فوتبال بوده ،كمي هم جلوتر يه استگاه متروك قطار بود كه قبلا قطارهاي جنوب از اونجا ميگذشتن و بعدا كه قطار هاي حمل روغن و گازوئيل و نفت زياد شدن ،مسير ريل و از تهران چرخوندن يه ور ديگه.
    توي تاريكي شب رفتيم سراغ خونه خرابه اي كه قبلا مرده شور خونه قبرستون قديمي شادآباد بود و الان ديگه خالي بود و مردم مردها شون و ميبردن امامزاده.
    خودمون و رسونديم به خونه خرابه و چند متر قبلش واستاديم،راستش نميتونستيم يا بهتر بگم جرات نميكرديم بريم جلو،كمي به هَم نگاه كرديم و من راه افتادم،نگار دست منو گرفت و گفت :
    -تو نرو،شايد سر و وضعش مثل ديشب باشه،من ميرم
    -نترسي؟
    -نميترسم

    صداي خنده هاي لادن از خونه خرابه شنيده ميشد و بعضي وقتها هم صداي عجيب غريبي ميومد،نگار آروم آروم رفت سمت خونه خرابه و تا اومد پاش و بزاره تو، يكدفعه لادن با داد بيداد زد بيرون،اِنسي تا لادن ديد كه چه سر و وضعي داره اومد جلو من وايستاد و گفت:
    -تو برگرد اونور،با توام اونور و نگاه كن،حَيا فقط واسه زنا نيست كه،

    چند دقيقه اي گذشت تا فاطي خانم لادن و آروم كرد ، اول راضي نميشد بياد،بعدِ كلي داد و بيداد رفت تو خونه و مثلا از چند تا از جن ها اجازه گرفت و با ما اومد .تو راه هم همش تو خيالش با اسي در باره بچه شون صحبت ميكرد تا بالاخره با كلي بدبختي رسيديم خونه.
    لادن طوري رفتار ميكرد كه آدم ازش ميترسيد و احساس ميكردم واقعا جني شده!
    توي خونه همش صداهاي عجيبي در مياورد و با در و ديوار حرف ميزد و يا ساكت بود و گوشش و تكيه ميداد به درختا و طوري كه انگار دارن باهاش حرف ميزنن سرشو تكون ميداد.
    اون دختر هنوز زيبا بود ،زيبايي خاصي داشت،اصلا تا اون موقع فكر نميكردم يك ديوانه ميتونه انقد زيبا باشه.

    چند روزي به همين رِوال گذشت و دست آخر فاطي خانم يه قفل زد به در خونه تا لادن نتونه راحت بره بيرون ، ولي شب كه ميشد لادن شروع ميكرد به گريه كردن و ميگفت:منو ببريد خونه خودم

    يكي از همين شبا نزديكاي ساعت دو سه پاشدم كه برم مستراح،خواب آلود از پله ها رفتم تو حياط كه يكدفعه لادن و زير انجير تو حياط طوري كه تو تاريكي فقط چشماش برق ميزد ديدم،اومد نزديك منو بهم گفت:
    -منو ببر خونم
    -اينجا خونَتِ ديگه
    -ميبري يا بزنمت؟
    -ميگم خونت همينجاست
    تا اين و گفتم پريد و گردنمو گرفت و فشار داد،طوري كه نفسم در نميومد،با تمامي زوري كه داشت فشار ميداد ،به چشماش نگاه ميكردم و حتي نميتونستم داد بزنم،دلم نميومد بزنمش،نميخواستم دلخور بشه،ماتِ صورت معصوم و نگاه قشنگش بودم ،داشت آروم آروم چشمام سياهي ميرفت و گيج ميشدم،دنده هام درد گرفته بود ،ضربان قلبم رفته بود بالا.
    شايد داشتم ميمردم ولي برام دوست داشتني بود.
    آخه اولين بار بود كه دستهاي لادن ميخورد به من



    بابك لطفي خواجه پاشا
    آبان نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان