خانه
109K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۱:۵۳   ۱۳۹۵/۱۲/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت هجدهم

    بخش پنجم



    گفت : که خوب کاری کردی ... مبارکه انشالله دومی پسره من می دونم ....
    حامد بیرون بود و گرنه جوابشو می داد ولی من ترجیح دادم ساکت باشم ...
    بعد اومد جلو و منو بوسید و گفت : کادوی دخترت باشه شب شش ؛؛ برای تو یک دستبد آوردم که بذار خودم ببندم به دستت ....
    گفتم : چرا زحمت کشیدین ؟ ...
    گفت : قابل عروس خوشگلم رو نداره .......
    فکر کنم با سلیقه ی آذر اونو خریده بود آذرم یک جفت گوشواره برای یلدا گرفته بود که گذاشت زیر سرش و عموشم یک دسته اسکناس .... کرد زیر بالش اونو یلدا رو بغل کرد و گفت : عمو جون خوش اومدی فدات بشه عمو ...
    چقدر شیبه خود بهاره خانمه به خدا نگاه کنین ....
    خانجان گفت : نه اصلا عین باباشه من تا دیدم فهیمدم ....
    که حامد از راه رسید ...
    همه بهش تبریک گفتن و خانجان گفت : مادر  چقدر شکل خودته سیبی که از وسط نصف کرده باشی ببین ...


    حامد گفت : کجاش شکل منه درست انگار بهاره رو کوچیک کردن از خودتون حرف در میارین ... بده ببینم دختر خوشگلمو دلم براش تنگ شده بود اومدم ببینمش و برم .....
    خانجان گفت : خوب دیگه بهاره خانم ماستتو کیسه کن دختر اومد جای مادر و گرفت ...
    حامد یلدا را داد بغل آذر خانم و گفت : هیچ کس تو این دنیا جای بهاره رو برای من نمی گیره اون تو وجود خودمه ...
    دیگه این حرفو نزنی خانجان .........



     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان