خانه
238K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۳:۰۵   ۱۳۹۶/۳/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت سی و یکم

    بخش اول




    آقا جان به حاجی جمشیدی پدرشوهر ربابه سفارش میز ناهارخوری و مبل داده بود که همون روز رسید و خونه و زندگی یه چیز دیگه شد ... تمام پشتی ها و کوسن های ترمه جمع شد و به جاش دور تا دور مبل چیده شد ….
    آشپزها از روز قبل از عروسی کار خودشون شروع کردن ... بره ها رو توی حیاط سر بریدن و آماده کردن ….…. از نیمه های شب بوی کباب بره , تموم فضا رو پر کرده بود …..
    میز و صندلی ها رو هم آوردن و چیده شد و تقریباً همه چیز حاضر بود …...
    فردا از کلّه ی سحر همه مشغول کار شدن ... منم بعد از نماز نخوابیدم رفتم به مطبخ ... اون روز باید برای عده ی زیادی ناهار درست می کردیم … بانو خانم هم اونجا بود ...
    او از منم زودتر شروع کرده بود و مرتّب به گلنسا و عذرا فرمون می داد ...

    تا چشمش به من افتاد خوشحال شد و گفت : هان خوب شد اومدی نرگس جون ... بیا این قورمه سبزی رو هم درست کن … نمی دونم چیکار می کنی اینقدر خوشمزه میشه ... بیا ... بیا تو رو خدا …..

    این چه کاری بود اینا کردن ... روز عروسی این همه رو غذا دادن خیلی سخته ... کاش همون جا خونه ی خودشون درستش می کردن ... اون وقت ما هم راحت بودیم …
    گفتم : خوب بانو جون اون وقت ما باید می رفتیم خونه ی اونا و از کار و زندگی می افتادیم ... آقا جان حساب اینو کرد ………..

    سری جنباند و یک چه می دونم والله گفت و مشغول شد …..
    وقتی رفتم بالا همه داشتن کار می کردن ... ده تا کارگر زن مشغول تمیز کردن خونه بودن ... دو سه تاشون فرستادم کمک بانو جون …..

    دخترای آقا جان هم مشغول سفره عقد و تزیین بودن و رقیه هم مرتّب دستور می داد و در حالی که اون زمان فقط هفده سالش بود ولی حسابی از عهده ی کارا بر میومد .
    اون هیچ وقت به کسی باج نمی داد وگرنه مدتها بود که بانو خانم رشته ی کارو دستش گرفته بود ولی آبجیم اجازه نمی داد ... حالا بانو برای اینکه اختلافی پیش نیاد , دخالت نمی کرد ... اون هم مثل آقا جان فهمیده و عاقل بود و خیلی صلح طلب …..
    ما اون روز برای شصت هفتاد نفر غذا درست کردیم و سفره چیدیم ….. نزدیک ظهر بود که ماشین های آخرین مدل و کالسکه های زیبا وارد خونه شدن …. با آمدن اونا صدای دهل زن ها بلند شد و خبر از این داد که عروس اومد و عده ی زیادی به همراهش اومدن که همه زن بودن ……
    بزن و بکوب شادی و هلهله به هوا رفت ... همه دور تا دور نشستن و پذیرایی شدن تا موقع نماز …..
    اذون که گفتن , همه به نماز ایستادن ... جانمازها پهن شد و آقا جان اومد تو و جلوی همه ایستاد و نماز جماعت خونده شد …..

    من و بانو خانم و ریحانه یکی دیگه از دخترای آقا جان با گلنسا و عذرا , سفره ای رنگین برایشان انداختیم که مثال زدنی شد …..
    بعد از غذا عروس آماده بزک بود ... دایره زن ها با خوندن شعرهای مخصوص مراسم رو شروع کردن و در تمام مدتی که او آراسته می شد از پا ننشستن … آرایشگرها هفت هشت تا بودن که به نوبت زن ها رو بزک می کردن ...
    حالا من باید می رفتم آماده می شدم … رفتم سراغ بچه هام تا اونا رو ببرم که آماده کنم … بچه ها همه مشغول بازی بودن به جز رجب که گوشه ای وایساده بود و گریه می کرد ولی آروم ... اون خیلی ساکت و بی آزار بود ... اگرم می خواست گریه کنه اونقدر بی صدا بود که تا نیگاش نمی کردی نمی فهمیدی ….
    اون کلاً با شلوغی میونه ی خوبی نداشت ... بغلش کردم بوسیدمش و اون سرشو گذاشت روی شونه ی من دو دستی گردنمو چسبید ... دست زهرا رو هم گرفتم و با هم رفتیم به اتاقمون ... نمی دونم از کِی و چرا پرده ی اتاقم عقب بود ... کاری که آقا جان به اون حساسیت داشت و من هیچ وقت این کارو نمی کردم ...

    اون دو تا اتاق هم برای همین از قدیم خالی بود که پنجره های بزرگ داشت و نزدیک حیاط بود …. وقتی من اونجا رفتم دستور داد پرده های کلفت زدن و این اولین باری بود که پرده پس بود …. از ترس اینکه آقا جان که توی حیاط بود نیبنه , همین طور که رجب بغلم بود و زهرا دستش تو دستم با عجله رفتم که پرده رو بکشم که یک مرتبه چشمم به اون افتاد ... تا نزدیک در اتاقم اومده بود ......
    به فاصله ی کم از پنجره وایساده بود ... باز چشم تو چشم شدیم …….

    بلافاصله پرده رو کشیدم ... در حالی که نفسم داشت بند میومد , آهسته رجب رو گذاشتم زمین ……

    اون اینجا چیکار می کرد ؟! مگه کار تموم نشده بود ؟ اگرم برای عروسی اومده که از حالا نباید بیاد !!!




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان