داستان عزیز جان
قسمت سی و نهم
بخش دوم
آقا جان نوبت شماس بفرما …..
آقا جان گفت : بله ... خوب من چند وقت هست که اوس عباس رو می شناسم ... اگر از نظر من مورد قبول نبود , کار به اینجا نمی کشید ... پرس و جو کردم استخاره کردم و مشورت …… خدا رو شکر همه خوب اومد ... پس به امید خدا ….
خان باجی رو کرد به بانو خانم که : عمه خانم نوبت شماس ... بفرما ببینیم نظر شما چیه …
بانو خانم فکر نمی کرد از او هم بپرسند , گفت : وا مگه منم باید نظر بدم ؟ باشه میگم ... اتفاقا دلم می خواست یه چیزایی بگم … نرگس خیلی دختر خوب و خانمیه ... شیرین زبون و با سلیقه ... از هر انگشتش یه هنر می ریزه ... نکنه به خاطر گناهی نکرده , یک روز مجازات بشه که خدا رو خوش نمیاد ... اگر می تونین به قول خودتون نرگس رو به عنوان عروس قبول کنید , این کارو بکنین وگرنه اون الان زندگی خوبی داره و خدا رو شکر مشکلی نداره , ولش کنین به حال خودش تا بچه هاشو بزرگ کنه ... اونقدر نجابت داره که شوهر نخواد ...
( بانو خانم خیلی فهمیده بود و همیشه وقتی در مورد من حرف می زد از ته دل من می گفت ) … اینم نظر من …
ناهید گلکار