خانه
237K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۶/۵/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت نود و سوم

    بخش دوم




    حالا یواش یواش تهیه می کنم ... تا نرم درست نمی شه ….
    زیر لب گفت : لعنت به تو عباس ... چقدر گفتم اگه پات تو خونه ی ما باز بشه , از اینجام آواره میشن ... گوش نکرد ……
    من و اکبر ناهار نخورده بودیم ... نیره سفره رو انداخت ناهار خوردیم و بعد همه با هم مشغول جمع کردن اثاثمون شدیم …

    خوب چیز زیادی که نداشتم ... بقچه ها رو پهن کردم و دوباره همه رو گذاشتم کنار در ... مثل کسی بودم که می خواد از چیزی فرار کنه …..

    همه چیز که حاضر شد , اکبرو فرستادم دنبال درشکه …………
    همه ی اونچه که داشتم توی یک درشکه جا شد و اکبرم کنار درشکه چی نشست و کلید رو دادم بهش و اونو راهی کردم ...

    من و بچه ها از ملوک و حیدر خداحافظی کردیم ... ملوک طفلک مثل ابر بهار اشک می ریخت … اون دختر مهربونی بود ولی من همزبونش نبودم ...

    آیینه قران رو دادم دست نیره و پیاده راه افتادیم ….. به دنبال سرنوشتی نا معلوم ...

    اونجا دیگه دلیر نبودم ... خیلی ترسیدم از این که نتونم از عهده ی کاری که دارم می کنم بربیام و مسخره ی خاص و عام بشم …… فکر کردم همینه که زن ها دوست دارن به یکی متکی باشن چون دلیر نیستن …

    یه دفعه دیدم حیدرم با اصغر و محمود دارن دنبال ما میان …..

    از اینکه اونام اومدن , حالم بهتر شد و با خودم گفتم نرگس نترس , با خدا … هر چی می خواد بشه , بشه ………
    من حتی یک تیکه فرش هم نداشتم که توی یک اتاق بندازم ... رختخواب هم نداشتم ... تازه وقتی اثاثم رو بردم توی اون خونه , عمق فاجعه رو فهمیدم ……

    و متوجه شدم که عجله کردم و این وضع برای بچه ها خیلی سخته و ممکنه دیگه فراموش نکنن ……
    حیدر خیلی زود رفت و من موندم و سه تا بچه و یک خونه ی خالی …..

    حالا دیروقت بود و کاری نمی شد کرد ... دو تا پتو داشتم و باید یکی رو می انداختیم رومون و یکی زیر و چهارتایی می خوابیدیم …..

    وسط حیاط مونده بودم با خودم گفتم نرگس چیکار کردی ؟ حالا چی میشه ؟ بچه ها سرما می خورن سر سیاهی زمستون ؟ این چه کاری بود ؟ من خیلی هنر کنم کرایه ی خونه رو بدم و شکم بچه ها رو سیر کنم … پس چه جوری این خونه رو پر کنم ؟ …

    چشمم افتاد به بچه ها که اونام هاج و واج منو نیگا می کردن ….

    گفتم : چرا وایسادین ؟ بریم اول مطبخ رو درست کنیم ... اتاق ها هم که خوبه , همه چیز مرتبه ... بچه ها یادتون باشه وقتی خواستیم وسیله برای خونه بخریم , اول یک گرامافون بخریم که خیلی واجبه ... کوکبم که نیست هی ایراد بگیره ….

    هر سه تایی با این حرف من به خنده افتادن و رفتیم تا همون وسایل کم رو جا به جا کنیم ... اکبر رو فرستادم تا تخم مرغ بخره و نون و گوجه فرنگی تا املت درست کنم …..

    به نیره هم گفتم : تلمبه بزن تا حوض پر بشه …..

    یه دستمالم دادم به ملیحه و گفتم : این اتاق رو دستمال بکش تا توش بخوابیم …..

    اکبر برگشت و منم سه فیتیله رو روشن کردم و املت رو حاضر کردم ...
    خیلی زود کارامون تموم شد …

    توی اتاق کوچیکه پتو رو پهن کردم و سفره انداختم و صدا کردم : بچه ها شام حاضره , بیاین ….
    که صدای در اومد ... یک لحظه فکر کردم صابخونه اومده و موندم چیکار کنم ...

    به اکبر گفتم : برو ببین کیه ... اگر صابخونه بود , راش نده بیاد تو ... برو بیرون باهاش حرف بزن , بدونه نباید بیاد تو خونه ….

    ولی در که باز شد , سر و صدای زیادی بلند شد …..
    حیدر و ملوک با یک فرش و دو دست رختخواب و مقداری غذا و میوه اومده بودن ...

    کوکب و حبیب هم دو تا پتو آورده بودن ولی زهرا قابلمه لوبیاپلویی که برای خودشون درست کرده بود با سبزی خوردن و ترشی برای ما آورده بودن ... و یه دفعه خونه شلوغ شد و بچه ها خوشحال شدن ….

    من که سعی می کردم اونا رو بخندونم و موفق نمی شدم , حالا به راحتی می خندیدن و با هم شوخی می کردن ... دخترا بعد از مدت ها لبشون به خنده باز شده بود و من اینو به فال نیک گرفتم ……

    اولین شب بود و من تو این چیزا خرافاتی بودم و چون بچه هام خوش بودن و خنده های کوکب رو می دیدم خیلی خوشحال می شدم ... اونا بیشتر از این خوشحالی می کردن که می تونستن از این به بعد بدون ملاحظه بیان پیش من …….




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان