داستان عزیز جان
قسمت نود و نهم
بخش دوم
کرایه ی خونه رو به موقع می دادم و از پس مخارج خونه برمیومدم ... تو هر فرصتی هم یه چیزی برای خونه می خریدم … تقربیا همه چیزهایی که لازم داشتم رو تهیه کرده بودم و مشکل پولی نداشتم ……
ولی در همه حال , دلم نمی خواست اون طوری زندگی کنم ... من جوون بودم و خیلی احساساتی و هنوز نتونسته بودم مهر اوس عباس رو از فکر و روحم پاک کنم ... پس مثل هر زن عاشق دیگه ای از دوری اون رنج بردم و ساعات خلوت خودم رو پر از یاد و خاطرات گذشته کردم …….
نزدیک عید قربون بود و عزیز خانم از من خواست برم پیشش ... سفره داشت و مولدی ... و از من کمک می خواست ...
اون به من گفت : تو بیا فقط نظارت کن و سفره رو بچین ...
قبول کردم ….. نیره و ملیحه رو برداشتم و رفتیم … کوکب هم که پای ثابت مراسم عزیز خانم بود …..
عزیز خانمی که برای کوکب , مادری دوم بود و مثل دخترش با اون رفتار می کرد … و حالا دیگه بدون اون هیچ جلسه ای برگزار نمی کرد ... کوکب قران رو تفسیر می کرد و همیشه بالای هر مجلسی می نشست و عزت و احترام خاصی برای خودش پیدا کرده بود و حالا که هم شکمش بزرگ شده بود , از قبل اونجا بود که ما رسیدیم ...
خلاصه درد سرت ندم ؛ توی اون خونه سرنوشت من عوض شد و راهمو پیدا کردم ...
راهی که آینده ی منو ساخت ……….
من و نیره سفره رو انداختیم و البته بگم بیشتر سلیقه ی نیره بود که به اسم من تموم شد و منم به روی خودم نیاوردم ….. چه سفره ای هم شده بود …. پر از انواع خوراکی های رنگ و وارنگ …
حالا هر کس هر کاری داشت میومد سراغ من ………. دیگه کسی به من گوشه و کنایه نمی زد و تقربیا همه با مسئله ی زندگی من کنار اومده بودن و منو به عنوان نرگس , زن اوس عباس , نمی شناختن … بلکه نرگس خانم خیاط بودم و برای این بهم احترام می گذاشتن …….
صورتم هم که خندون بود و خودمو پشت نقاب خنده توی جامعه جا کرده بودم ….
اونا فکر می کردن من خنده رو و بانمکم ولی خودم می دونستم که خنده فقط یک نقابه برای من ... همین …..
ناهید گلکار