خانه
237K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۷:۰۸   ۱۳۹۶/۵/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت صد و دوم

    بخش اول




    فوراً نبضشو گرفتم ... از بس کند بود به زحمت احساس می شد و این نشونه ی خوبی نبود و معلوم بود جون بچه در خطره ...
    فورا شکمشو معاینه کردم و فهمیدم سر نچرخیده و باسن بچه به طرف پایین بود ...

    به همه گفتم : برین بیرون زود ... فقط دکتر بمونه و قابله ی خودش … بقیه بیرون ...
    با خودم گفتم یا مرتضی علی کمکم کن تا نجاتش بدم …….
    معطل نکردم و دستکش دستم کردم و بدون ترس اول دو تا کشیده ی محکم تو صورتش زدم تا هوشیار بشه و شکمشو حرکت دادم و با دست بچه رو چرخوندم و دست انداختم و اونو کشیدم بیرون …
    همه ی این کارو در عرض سه چهار دقیقه کردم ... بچه کبود شده بود و نفس نمی کشید ... فورا دستکش رو درآوردم و به دکتر گفتم : تو بقیه کارای اونو بکن …
    و دست انداختم توی دهن بچه و راه تنفسش رو باز کردم و دو تا هم زدم تو پشتش ... صدای گریه اش بلند شد و به قابله هم گفتم : اینم با شما ... سالم و سر حال ... یه پسر کاکل زری …
    هنوز دستم به بچه بود که دکتر از اونور داد زد : خانم گلکار داره نفسش قطع میشه …
    من پریدم سر زائو رو آوردم بالا و دکتر چند بار قفسه ی سینه شو فشار داد ... نبضش به شماره افتاد و یک نفس کوتاه کشید و کم کم نبض تندتر شد و یه کم بعد چشمشو باز کرد و با ناله پرسید : بچه ام خوبه ؟ …
    دکتر گفت : یه فرشته به داد تو و بچه ات رسید …
    بچه رو که مرتب کردیم , قابله رفت و خبر داد که حال هر دو خوبه …
    فریاد شادی توی خونه پیچید و دست زدن و صلوات فرستادن ... من بقیشو گذاشتم به عهده ی دکتر و قابله … یک نفس راحت کشیدم و رفتم بیرون ... شوهر و مادر و پدر زائو با چشمون گریون پشت در منتظر بودن و نمی دونستن از من چه طوری تشکر کنن ……..
    گفتم : حالشون خوبه و خدا رو شکر … حالا یه چایی به من بدین که گلوم خیلی خشک شده …
    خونه ی خیلی مجللی بود … من به اصرار و تعارف اونا روی یک مبل نشستم یه چایی بخورم و برم …

    خودم حالم خیلی خوب نبود چون از شب قبل تا اون موقع آب هم نخورده بودم …

    مادر زائو اومد و پهلوی من نشست و گفت : من تعریف شما رو خیلی شنیده بودم ولی به حرف مادر شوهرش گوش نکردم و قابله ی خودمون رو صدا زدیم و اگر دخترم طوری می شد خیلی احساس گناه می کردم …
    گفتم : این وضعی که برای دخترتون پیش اومده , ممکنه به ندرت اتفاق بیفته ... نه تقصیر شما بود نه قابله ... قسمت بود به دست من بچه به دنیا بیاد ... کار خدا بود وگرنه منم کاره ای نیستم …

    که همون موقع دکتر که مردی همسن و سال من معلوم می شد , اومد روی صندلی پهلوی من نشست و گفت : من دکتر ولی زاده هستم … خانم اگر اجازه می دادین دست شما رو می بوسیدم ... من این همه مهارت تا حالا ندیده بودم ... چرا به فکر من نرسید که همین کارو بکنم ؟ از خودم خجالت کشیدم , این همه درس خوندم و فکر می کنم اگر نمی رسیدین و اون خانم یه طوری می شد , مقصر من بودم ...

    واقعا عجیب بود که من منتظر بودم خودش بزاد ... البته نه که سعی نکرده باشم , سعی کردم ولی نشد ... همه ی اون کارایی که شما کردین منم کردم ولی بچه باز رفت بالاتر و حالش بدتر شد …

    به هر حال بهتون تبریک می گم …..
    گفتم : خاطرتون جمع , کار منم نبود … کار کس دیگه ای بود ... اینجا واقعا خدا به دادش رسید …
    بیچاره جدی نگرفت و گفت : شکسته نفسی می کنین ... شما خیلی خانمی ... میشه بفرمایید چیکار کردین که اگر به موردی مثل این برخوردم جون مریض به خطر نیفته ؟ …
    گفتم : اون داشت بیهوش می شد و هیچ کمکی برای به دنیا اومدن بچه نمی کرد , پس زدم تو گوشش ... بچه هم که خیلی وقت بود آماده ی اومدن بود خودشو جمع کرده بود ... اون توی شکم ؛ جای نرم و لیزی قرار داره , پس با دست هم هوشیارش کردم هم باسنشو دادم بالا ... بچه پاهاشو باز کرد و من تونستم بکشمش بیرون ……

    اون که داشت با دقت به حرف من گوش می داد , پرسید : اگر یه وقت بچه خودشو باز نکرد چیکار کنم ؟ ….. گفتم : اگر هوشیار باشی اصلا نمی ذاری کار به این جا بکشه … قبل موقع شروع درد زایمان باید شکم مریض معاینه بشه ... همیشه بچه خودش می چرخه ولی اگر نچرخیده بود , قابله باید سر رو به طرف لگن بچرخونه تا موقع زایمان مشکلی پیش نیاد ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان