خانه
267K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۶:۲۳   ۱۳۹۶/۵/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت شانزدهم

    بخش چهارم




    گفتم : جانم مامان ؟ مشکلی پیش اومده ؟
    گفت : آره , رضا داره میاد اونجا ... چیکار کنم ؟

    گفتم : ای بابا ... اول آدرس می دین و اونو می فرستین , بعد از من می پرسین ؟ ...
    گفت : به خدا آدرس ندادم ... سامان رو برداشته داره میاد ...
    گفتم : بهش گفتین طلاق می خوام ؟

    گفت : نه مادر , اگر می دیدیش ... مگه جرات کردم ؟ ... از بس ناراحت بود , کار و زندگیشو ول کرده افتاده دنبال تو ... حالا چیکار می کنی ؟ ...
    عمه از جاش بلند شد و گفت : گوشی رو قطع کن , کار داریم ... بدو شهناز برو به بابات بگو داره مهمون میاد میوه بگیره و بگه اسمال آقا پنج تا ماهیچه بذاره بفرسته در خونه ...
    بعدم دستمال خیس بردار و بکش تو پله ها ... برق بزنه ها ....
    زود باش یک پارچ آبم بریز در کوچه گرد و خاک نباشه ...
    شهناز گفت : مامان ؟ الان برای اومدن لی لا تمیز کردم ...
    گفت : این فرق می کنه , داماد تازه است ... بدو حرف نباشه ...
    لی لا توام زود اینا رو جمع کن , یک گردگیری دیگه هم بکن ...
    من می رم چایی درست کنم ... گفته باشم بهت اگر باهاش بدرفتاری کنی , وای به روزت ... من می دونم و تو ... ناز و ادا هم اندازه داره ... بدو عزیز دلم ...
    گفتم : نه تو رو خدا عمه ...
    گفت : عمه بی عمه ... به حرفم گوش کن , پشیمون نمی شی ...
    حالا هر سه نفر ما داشتیم با عجله کار می کردیم تا خونه ی عمه رو آماده کنیم که جلوی رضا بد نباشه ...

    و عمه همون طور که کار می کرد , هنوز داشت منو نصیحت می کرد و می گفت : به خدا اگر یکی از این کارا رو شریفه بکنه , شوهرش پرتش می کنه بیرون ... مردا زن مهربون می خوان , زنی که حس کنن دوستشون داره ... تو فکر می کنی چقدر به پای تو می مونه ؟ ... دلشو به دست بیار , بعد من بهت میگم همین مرد برای تو چیکار می کنه ... تو فکر کردی کی هستی ؟ مرد بیچاره مهندس , خونه دار , ماشین دار , باهنر و کمالات ؛ خودشو انداخته زیر پای تو ... پررو شدی ...
    گفتم : تو رو خدا حرف بابا رو نزنین , اونم می گفت پررو شدم ...
    گفت : حق داره ... قربون اون چشم های قشنگت برم , منم میگم پررو شدی ... حالا دلم می خواد روتو کم کنی و یک رفتار خانمانه با شوهرت داشته باشی ...
    گفتم : اینقدر شوهرت شوهرت نکن عمه ...
    گفت : بمیری و بمونی اون دیگه شوهرته , خیلی هم از سرت زیاده ... برو یک دستی به سر گوشت بکش ... الانه که برسن ...
    گفتم : عمه من خیلی بدم ؟

    گفت : نه فدای تو بشم , اینطوری میگم پررو نشی ... خیلیم خوبی ولی خدایش مردتم خیلی خوبه , من که پسندیدم ...





    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۹/۵/۱۳۹۶   ۱۹:۴۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان