داستان دل ❤️
قسمت نوزدهم
بخش اول
گفتم : آره ... زیاد در موردش حرفی نزدیم , فقط گفت نامزد داشته ...
رزیتا گفت : می خوای بهت بگم جریان چی بوده ؟ نامزدش نبود ، عقد کرده بودن و مدتی سارا اینجا زندگی کرده بود تو خونه ی ما و اتاق رضا ...
گفتم : نه , نگو ... بسه دیگه ... الان دیگه فایده ای نداره ... باید از قبل می دونستم , حالا دیگه ندونم بهتره ...
گفت : ولی به نظر من اگر بدونی علت جدایی اونا چی بود , شاید به دردت بخوره ...
گفتم : تو کنجکاوم کردی اما دلم نمی خواد بدونم ... بگو ولی تو رو خدا چیزی که مربوط به من نمی شه رو نگو , ممکنه یک عمر در موردش غصه بخورم ...
گفت : پس رضا رو دوست داری ... رضا فکر می کنه نداری , همینم داره آزارش می ده ... اون که به همه شک داره ... اگر مامان یک ساعت دیر بیاد فکر می کنه رفته شوهر کنه ... باورت می شه ؟ ...
گفتم : رُزی تو رضا رو دوست داری ؟ ...
گفت : ببین از حرفای من بد بر داشت نکن ... من و سارا با هم خیلی دوست بودیم ... وقتی برای عقد تو اومده بودیم احساس گناه می کردم و فکر می کردم ما آدم های بی عاطفه ای هستیم ... نمی خوام جریان سارا برای توام تکرار بشه ... می ترسم ...
معلومه که رضا رو دوست دارم ؛ برادرمه ولی از دست اخلاقش خسته شدم ...
دلم می خواد شوهر کنم و از دستش خلاص بشم ... با اینکه اون برای من هم پدر بود هم دوست بود هم برادر ... سال هاست خرج ما رو می ده و به خوبی هم زندگی کردیم ولی اون نابغه ایع که تحملش سخته ......
به سارا شک داشت ... مدام تعقیبش می کرد تا بالاخره مچ اونو گرفته بود ...
سارا هزار تا قسم خورد که اتفاقی پسر دایی خودشو دیده ولی رضا می گفت باهاش قرار داشته ...
البته بگم , سارا دوست من بود و رضا عاشق اون نبود ... به پیشنهاد من و مامان قبول کرد رفتیم خواستگاری و شد ...
ولی از همون اول رضا مرتب بهش مشکوک بود تا بعد از شش ماه , رضا سارا رو تو خیابون با اون پسره گرفت و فورا ظرف یک هفته طلاقش داد ...
نمی دونی چقدر سارا التماسش کرد ولی فایده نداشت ... رضا اگر خیانت ببینه هیچ جور کوتاه نمیاد ...
گفتم : رفتارش با اون دختر چطور بود ؟
گفت : با سارا ؟ خوب نبود , می گفت بی عرضه و کم سواده ... می گفت نمی تونم درست باهاش ارتباط بر قرار کنم ... البته رضا به تمام آدم ها میگه بی عرضه , از جمله من ...
ناهید گلکار