خانه
267K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۲۰   ۱۳۹۶/۵/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت بیست و ششم

    بخش اول




    - لی لا خوب دیگه چی می خوای ؟
    گفتم : دیگه هیچی ... ممنونم ...

    گوشی رو که گذاشتم , دلم فرو ریخت ... رضا می دونست که من سارا رو می شناسم , پس نمی تونست با این وقاحت طوری که من بشنوم اونو سارا جان صدا کنه ...
    شاید تشابه اسمی بود ... خوب اگر اینطوره , چرا اونو جلوی من اینطور صمیمی صدا کرد ؟ ...
    از مغز مریض اون هر چی بگی برمیومد ...
    فکر و خیال افتاده بود به جونم و زنگ زدم به رزیتا و ازش پرسیدم : رُزی جان یک چیزی می خوام ازت بپرسم , می خوام مامان و رضا ندونن ... تو از سارا خبر داری ؟
    گفت : آره , دارم ... چطور مگه ؟
    گفتم می دونی کجا کار می کنه ؟
    گفت : می خوای چیکار ؟ ندونی بهتره ...

    یک فکری کردم و گفتم : می دونم پیش رضا کار می کنه ولی می خواستم مطمئن بشم ...
    گفت : کی بهت گفته ؟
    گفتم : خود رضا ...

    با حرص گفت : پسره ی احمقِ بی شعور ... به خدا لی لا یک روز خودمو از دست رضا می کشم ... باور کن من خیلی به سارا گفتم نرو ولی گفت بین من و رضا چیزی نیست , پیشنهاد خوبی داده و نمی تونم چشم پوشی کنم ...

    منم موافق نبودم به خدا از چشم من نبینی ؟

    گفتم : نه عزیزم , من خودم رضا رو می شناسم ...
    حرف نمی زنه , حتما از چیزی ناراحته اینطوری می خواد تلافی کنه ... رضا کسی نیست که به من خیانت کنه ... حداقل اینو مطمئنم ...
    گوشی رو قطع کردم و با خودم فکر کردم : تو رو خدا ببین , من زن بودم و با تمام احساسی که به عماد داشتم این همه سال حتی یک بار در تنهایی خودم وسوسه نشدم که تلویزیون آموزشی رو تماشا کنم بلکه عماد رو نشون بده ... ولی اون سارا رو برده پیش خودش تا با هم کار کنن ... بدون ترس حتی با پررویی منو دست انداخته ...
    راستی چرا رضا این کارو کرده ؟

    و یک مرتبه متوجه ی یک چیزی شدم و اون این بود که رضا می خواست توجه منو به خودش جلب کنه ...

    با اینکه دل تو دلم نبود و هر روز که اون می رفت سر کار به شدت حسادت می کردم , به روی خودم نیاوردم و بیشتر سرمو با ثمر گرم می کردم ولی بازم از حسادت داشتم دیوونه می شدم و دلم نمی خواست سارا تو شرکت رضا کار کنه ...
    اما یک روز دیدم که جلوی گلوم ورم کرده و به اندازه ی یک گردو اومده بالا , فردا از مدرسه رفتم پیش مامان و با هم رفتیم دکتر ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان