خانه
267K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۳۷   ۱۳۹۶/۵/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت بیست و ششم

    بخش پنجم




    تا مامان و رزیتا رسیدن , رضا گفت : مگه نگفتم خودت تنها بیا ؟
    رزیتا گفت : وحشیِ الاغ ... لیاقت لی لا رو نداری ... زن به این خوبی داری , خودت داری با دست خودت زندگی تو از بین می بری ...
    مامان شروع کرد به گریه کردن و گفت : چی شدی ؟ ... درد داری ؟ کجا خوردی زمین ؟
    گفتم : نمی تونم دستمو تکون بدم ... درد شدیدی هم دارم ... باید برم دکتر ولی نمی خوام اون با من بیاد ... دیگه نمی خوام ببینمش ...
    مامان گفت : پاشو خودم می برمت ... کجاته ؟ می خوای برات ببندم ؟ چی شد خوردی زمین ؟ رضا کرده ؟ اون تو رو زده ؟ ... چرا ؟ چیکارت کرده ؟ ...
    رزیتا گفت : پاشو ثمر رو بردار بریم خونه ی ما ... دیگه نمی خواد اینجا بمونی , آخر یک بلایی سرت میاره ...
    من الان زنگ می زنم به آقای اسدی می گم دختر دسته ی گلتو بیا بردار برو ... جونشو از دست این وحشی نجات بده ... بس نشد اونقدر منو زدی ؟ بذار پدر و مادرش بفهمن دخترشون رو کتک می زنی ...
    ببین اون وقت حسام و باباش چیکارت می کنن احمق ... مظلوم گیر آوردی ...

    و رو کرد به من که از درد به خودم می پیچیدم , گفت : تقصیر توست ... برای چی حرفی بهش نمی زنی ؟ برای چی به پدر و مادرت نمی گی این داره باهات چیکار می کنه ؟
    رضا با عصبانیت گفت : برای اینکه براش مهم نیست ... اصلا ام مهم نیست من وجود دارم یا ندارم ... با کی می رم بیرون ... شب ها کجا می رم ... براش فرقی نمی کنه ... بعد می شینه تو اتاق آهنگ عاشقانه می خونه ...
    امشب اومدم , یکی خونه ی ما بوده ... فکر می کرد من دیر میام هنوز جمع نکرده بود ... یکی ازش بپرسه تو که شوهرتو دوست نداری برای کی می خونی ؟
    مامان گفت : تف به روت بیاد ... دیگه داری صبرم رو لبریز می کنی رضا ... آدم به زن نجیبش این نسبت ها رو می ده ؟ بسه دیگه رضا , دهنتو ببند ... هر چی من هیچی نمی گم تو شورشو درآوردی ... خودتم می دونی داری حرص این بنده ی خدا رو درمیاری ... بیشتر از این زندگیتو خراب نکن ...
    و زیر بغل منو گرفت و بلند کرد ... ثمر مثل یک جوجه تو بغل رزیتا می لرزید ...
    برای همین من ترجیح می دادم ساکت باشم تا اون بچه بیشتر آزار نبینه ...
    هر کاری کردیم که خودمون بریم دکتر , رضا نذاشت و بالاخره از شدت درد مجبور شدم با اون و مامان برم ...
    فورا از دستم عکس انداختن و دکتر اومد و گفت باید گچ بگیریم و از رضا و مامان خواهش کرد از اتاق برن بیرون ...
    بعد به من گفت : معلوم میشه بدجوری تو رو زده ... من الان زنگ می زنم پلیس بیاد و اونو ببره ... یک درس عبرت بگیره بد نیست ...
    گفتم : نه کسی منو نزده ... خودم خوردم زمین ... البته انکار نمی کنم دعوا کردیم ... یک سیلی هم به من زد , منم زدمش ولی خودم خوردم زمین ... باور کنین .....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان