خانه
267K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۹:۱۸   ۱۳۹۶/۵/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت بیست و هشتم

    بخش دوم




    اون شب , بابا و حسام و سامان هم به اصرار رضا اومدن خونه ی ما و تا دیروقت دور هم نشستن ... رضا از بیرون غذا گرفت و کلی به خانواده ی من عزت و احترام گذاشت ... شیرین زبونی کرد و همه با هم خندیدن ولی من فقط نگاه می کردم و یک لبخند تلخ روی لبم خشک شده بود ...
    مگه آدم می تونه به این زودی فراموش کنه ؟ رضا از من چه انتظاری داشت ؟ ...
    البته اون الان روی نقطه ی اول بود و همیشه این نقطه بهترین جای زندگی ما بود و من باز باید منتظر گذر زمان و راه افتادن رضا روی اون دایره می بودم ... در حالی که این دور زدن ها داشت توان منو کم می کرد ...
    رضا با مهندس شریفی شریک شده بود و داشتن با هم زمینی که نزدیک میدون کاج خریده بود رو هشت واحدی می ساختن که شش واحد اون مال رضا می شد ...
    سه روز بعد ما رو به زور برد که ساختمون رو ببینیم ...
    من هنوز باهاش حرف نمی زدم و شب ها تو اتاق ثمر می خوابیدم و هر شب از لجم برای لالایی آهنگ مرا بوس رو می خوندم و می دیدم که رضا پشت در ایستاده و گوش می ده ...
    اون روز یکی از آپارتمان های اون ساختمون رو به من نشون داد و گفت : می خوایم بیایم اینجا زندگی کنیم ...
    بهترین خونه ای که ممکنه را برات می سازم ... سند هاش که حاضر بشه , اینجا رو به اسم تو می کنم ....
    گفتم : دل منو وقتی به دست میاری که رفتارت درست باشه ... کاری بکنی که من بتونم راحت علاقه ام رو به تو ابراز کنم , نه اینکه از بس دلم از دستت پر باشه که رغبت نکنم باهات حرف بزنم ...
    گفت : چشم ... چشم فدای اون چشمات بشم ... هر کاری می کنم که تو راضی باشی ... خوبه ؟ یک  غلطی کردم که خودم توش موندم ... می دونی همون روز سارا رو جواب کردم رفت دنبال کارش ؟ ولی حقوق سه ماهشو ازم گرفت تا رضایت داد که بره ...
    آه عمیقی کشیدم و فقط نگاهش کردم ...

    از اونجا ما رو برد طلا فروشی و یک زنجیرِ زیبا برای من خرید و یک پلاک طلا برای ثمر و با هم رفتیم بیرون شام خوردیم ...
    آخر شب برگشتیم خونه ... دیگه انتظار داشت من شب برم پیشش بخوابم ... با وجود اینکه چندشم می شد و هنوز دلم باهاش صاف نبود و تصمیم گرفته بودم تا گچ دستم رو باز نکردم باهاش آشتی نکنم , ولی دیگه رضا آدمی نبود که من بتونم بیشتر از این موضوع رو کش بدم ؛ کلافه می شد و هزار تا فکر خیال می کرد و این دوباره برای زندگیم خوب نبود و این برای من یعنی نقطه ی دومی که رضا روی اون قرار می گرفت ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان