خانه
268K

رمان ایرانی " دل "

  • ۰۱:۳۳   ۱۳۹۶/۶/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت چهل و یکم

    بخش هفتم




    اون همچنان منو گرفته بود و نمی تونستم حرکتی بکنم ...
    با زانو کوبیدم وسط پاش ... چنان محکم زدم که از درد به خودش پیچید و با سرعت خودمو رسوندم به یکی از اتاق ها و درو بستم ...
    تخت رو کشیدم و گذاشتم پشت در و پنجره رو که به حیاط همسایه راه داشت , باز کردم و فریاد زدم : کمک ... همسایه ها کمک کنین ... دزد ... داره منو می کشه ... همسایه ها به دادم برسین ... کمک ...

    رضا با زور درو باز کرد و موفق شد تخت رو بزنه کنار و بیاد تو ... موهای منو از پشت گرفت و پرتم کرد روی تخت ... می خواست خودشو بندازه روی من ...
    مثل برق خودمو از روی تخت قِل دادم و افتادم روی زمین و با سرعت رفتم زیر تخت و همین طور جیغ می کشیدم : کمک ... یکی به من کمک کنه ....
    امید داشتم همسایه ها صدامو بشنون ... همین هم شد ...
    صدای زنگ در و کوبیده شدن به در , نشون داد که کارم بی اثر نبوده ... رضا ترسید ... شروع کرد به من فحش های رکیک دادن ...
    یک عده وارد خونه شدن ... اومدن پشت در و سعی می کردن درو باز کنن ...

    رضا کلید رو برداشت و درو باز کرد ... سه تا مرد و دو تا زن بودن ... هراسون اومدن تو ...
    من هنوز جیغ می کشیدم ... بگیرینش ... خودشه ... فورا ریختن سر رضا و گرفتنش ...

    داد زد : ولم کن مرتیکه , من شوهرشم ... دعوا خانوادگیه ... برین بیرون , دخالت نکنین ...

    از زیر تخت اومدم بیرون و گفتم : دورغ میگه , بگیرینش ... دزده ... پلیس خبر کنین ... زود ...

    اون همسایه ها که حال روز منو دیده بودن , فورا زنگ زدن پلیس ... حالا از پای رضا همین طور خون میومد ...
    لباس ها و دست و پای منم خونی بود ...

    منم با همون حال تلفن کردم به مامان ... داد زدم : زود بیاین , دزد اومده ... ثمر رو نیارین ...
    این کارو به دو دلیل کردم که همسایه ها فکر نکنن شوهر منه و آبرومون نره و اونا هم رضا رو ول کنن ... و هم اینکه مامان جلوی ثمر حرفی نزنه ...
    یک ساعت بعد با مامان و بابام تو کلانتری بودیم ...
    رضا رو بازداشت کرده بودن و من شکایتنامه پر کردم ...

    اون همین طور توضیح می داد : آقا من شوهرشم ... حق دارم پیش زنم باشم یا نه ؟

    ولی کسی به حرفش گوش نمی کرد چون من زیر بار نمی رفتم و می گفتم : من دارم طلاق می گیرم و امنیت جانی ندارم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان