خانه
254K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۲۱:۴۱   ۱۳۹۶/۶/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت چهل و دوم




    - چرا دارین باهام اینجوری می کنین ؟ چرا دارین باهام لج می کنین ؟ من التماستون کردم , چرا ؟
    باز گریه کردن
    باز ضجه زدن
    باز خدا رو صدا زدن
    خدا چرا ؟
    خدا کم صدات زدم ؟
    کم التماست کردم ؟
    کم ازت خواستم محمدمو نگیری ازم ؟


    دایی اومد نزدیکم نشست ...
    - آروم باش دخترم ... چه کاریه ؟ داری خودتو داغون می کنی
    - دایی من نمی تونم ... نمی خوام ... نمی خوام با حسام ازدواج کنم ... باید به کی بگم ؟
    - باشه دخترم ... باشه
    دایی رو به مامان گفت :
    - خواهر دست نگه دار ... محسن می خواست بیاد خواستگاری ... بذار دخترت دلش به هر کدوم راضیه , اونو انتخاب کنه
    - نمی شه ... امشب میان نشونش می کنن
    با بغض نالیدم :
    - مامان تو رو خدا
    مامان جلو اومد
    - دخترم الان اینا رو می گی , چند سال بعد می فهمی حق با ما بوده ... اون موقع می فهمی چقد به صلاحت فکر کردیم ... چه مادر پدری دوست داره بچه ش زجر بکشه ؟
    پاشو برو اتاقت
    برو لباس خوشگل بپوش , امشب عروسی ... عروس که نباید اینجوری باشه ...


    وای مامان چکار کردی با من ؟
    مامان .....
    عروس ... عروس کی ؟
    محمد که نیست
    کی حلقه دستم می کرد ؟
    محمد که نیست
    کی اسمش میاد رو اسمم ؟
    محمد که نیست
    محمدم کجایی بیا ببین چی به روزم آوردن
    بیا ببین حناتو دارن می برن
    محمد تو رو خدا بیا
    داریم از هم جدا می شیم
    ضجه م خونه رو برداشته بود
    چقد بی رحم بودن ... چقد سنگدل بودن
    خواهرام با سن کمشون درکم می کردن ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان