خانه
106K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۸:۴۷   ۱۳۹۶/۷/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و چهارم

    بخش سوم



    با این که می دونستم برای سکه ها این طور عزا گرفته , وانمود کردم نمی دونم برای چی ناراحته ... گفتم : وای زن جان چی شدی ؟ چرا حالت بده ؟ فهمیدم ناقلا , برای اینکه شام درست نکنی خودتو زدی به مریضی ...
    گفت : نکن برزو , حوصله ندارم ... ازت متنفرم ...
    خندیدم و گفتم : تو صبح به من گفتی عاشقمی ... الان متنفری ... کدومشو قبول کنم ؟
    پاشو صورتتو بشور می خوام ماشینم رو نشونت بدم ...
    گفت : بالاخره کار خودت رو کردی ؟ می دونم برای چی ماشین می خواهی ؟ می خواهی دختر سوار کنی , نمی خواهی من بفهمم ...
    سکه های نازنین رو هم از بین بردی ... فروختیشون ؟
    گفتم : راستی این سکه ها رو بگیر , دست بهش نزدم ... هر بیست و هفت تاش هست , بگیر ... دیدم تو ناراحت میشی از جای دیگه تهیه کردم ...
    با اشتیاق سکه ها رو گرفت ...
    اولش که خوشحال شد ولی بلافاصله گفت : پس شماها دارین , خرج نمی کنین ... فقط برای من نداشتین ... یک گردنبد صد تومنی که آدم به کارگرش نمی ده دادین به من , بعد می ری ماشین می خری ...
    داد زدم : مشکل تو با من چیه نسترن ؟ تو چرا اینقدر عوض شدی ؟ مثل احمق ها حرف می زنی ... مثلا تو تحصیل کرده ای ... آخه اون درسی که تو خوندی به چه کارت میاد ؟
    تو مگه نبودی که گفتی فقط خودت رو می خوام ، پول برات مهم نیست ؟ پس چرا این طوری می کنی ؟ ...
    خدا شاهده داری یک کاری می کنی که رومون به هم باز بشه ... خودت می دونی منم چاک دهن ندارم , یک دفعه دیدی زیر و روتو گفتم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان