خانه
106K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۸:۵۰   ۱۳۹۶/۷/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و چهارم

    بخش چهارم




    وقتی دید هوا پسه , پرسید : حالا چی خریدی ؟
    گفتم : برو بابا تو یک طویله خری ... ولم کن احمق ... شام چی درست کردی ؟
    با ترس گفت : چی ؟
    گفتم : هیچ به گوشِت خورده شام ؟ ... شام ... یعنی چی ؟ من گرسنه ام الاغ ...
    گفت : الان سفارش می دم ...
    گفتم : لازم نکرده , من می رم خونه ی مامانم شام می خورم و میام ... از فردا شبم همین کارو می کنم ...
    بابا من غذا می خوام تو خونه ام بخورم , نمی فهمی ؟ همش به فکر سکه هاتی ... از صبح عزای اونا رو گرفتی ...
    آره می رم خونه ی مامانم , آخه من بچه ننه ام ...
    دنبالم افتاد که : تو رو خدا صبر کن برزو , الان درست می کنم ... بیا , خواهش می کنم نرو ...
    بیا دیگه تو که خودت می دونی تو شوهر جان خودمی ...
    گفتم : ده شبه با هم زندگی می کنیم ... خجالت نمی کشی الان می خوای شام درست کنی ؟ ...
    گفت : سوسیس و تخم مرغ می خوریم ... بیا نرو , تو رو خدا نرو ...
    گفتم : ای خدا به دادم برس ... بهم صبر بده ... من کار می کنم خسته می شم , نباید شب میام خونه یک چیزی بخورم ؟
    گفت : الان دیگه درست می کنم , بداخلاقی نکن ...
    رفتم لباسم رو عوض کردم و صورتم رو شستم و نماز خوندم و برگشتم دیدم میز رو چیده ...
    خودشم درست کرده و لباس خوب پوشیده ... با اوقاتی تلخ رفتم سر میز ولی اشتهایی به خوردن نداشتم ...
    اون خونه با تمام وسایل شیک و آخرین مدلش داشت برای من کابوس می شد ...
    هنوز لقمه ی اول رو دهنم نذاشته بودم که نسترن سعی کرد از دل من در بیاره ولی کارو خراب تر کرد و گفت : به خدا به خاطر سکه نبود , اگر من چیزی می گم به خاطر آینده ی خودته ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان