خانه
205K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۰:۴۱   ۱۳۹۶/۹/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت بیست و سوم

    بخش دوم




    فردا کمی دیرتر رفتم سر کار و از آنا خواستم رباب خانم رو برای کمک به من بفرسته ... مونس رو گذاشتم پیش اون و رفتم ولی دل تو دلم نبود و دلم می خواست زودتر برگردم ...
    کارامو انجام دادم و اجازه گرفتم و رفتم برای انجام دادن کارای سرپرستی مونس ...
    وقتی برگشتم واقعا تشنه ی دیدن اون بچه بودم و متوجه شدم که واقعا این من بودم که به اون نیاز داشتم ...
    رباب خانم وقتی می خواست بره , ازم پرسید : می خوای یکی رو پیدا کنم هر روز بیاد و ازش مراقبت کنه ؟
    گفتم : کسی رو می شناسی ؟
    گفت : آره ... فردا می گم بیاد , شما خونه باشی ... بهتره با اوضاع خونه تون آشنا بشه ...
    فردا اصلا سر کار نرفتم و منصوره خانم که زن میانسالی بود به زندگی من وارد شد ...
    از همون برخورد اول متوجه شدم ازش خوشم میاد و می تونم بهش اعتماد کنم ... زن مهربون و با صداقتی به نظرم رسید ...
    همین طورم شد و اون به زودی اوضاع خونه ی منو تو دستش گرفت و علاوه بر اینکه از مونس نگهداری می کرد , خونه رو تمیز و مرتب نگه می داشت و غذاهای خوشمزه هم می پخت ...
    و من اینطوری با خیال راحت به کارام می رسیدم و خودم افتادم دنبال کارهای سرپرستی ...
    هر کس رو می شناختم ؛ دوست و آشنا را واسطه کردم تا بالاخره موفق شدم برگه های سرپرستی رو بگیرم ...
    کارای قانونی اونو انجام دادم و مونس مال من شد و اسمش رفت تو شناسنامه ی من و احمد ...
    دیگه هر چی دلم می خواست مونس رو بغل می کردم به یاد آویسا و لحظاتی که در حسرت آغوش اون سوخته بودم ...
    می بوسیدمش ...
    خیلی زود اون چاق و سر حال شد و من فهمیدم که دختر زیبایی رو خدا نصیبم کرده ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان