گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت چهاردهم
بخش دوم
دو دستشو گذاشت زیر سرش و طاق باز خوابید و بدون مقدمه گفت : می خوای برات دف بخرم ؟
گفتم : خدا به خیر کنه , خواب نما شدی ؟ سر صبح به سرت زده ؟
گفت : می خوای ؟
گفتم : خوب معلومه ... ولی کجا بزنم ؟
نه بابا نخر , برام میشه آیینه ی دق ...
گفت : تو کاریت نباشه ... برای من بزن , خیلی دوست دارم ... موقعی که داری می زنی صورتت گل میندازه و خوشحال میشی ...
منم می خوام تا آخر عمر با هم بخندیم و شاد باشیم ...
گفتم : وای علی , می دونی ؟ منم دوست دارم اینطوری باشم ولی عزیز خانم اجازه نمی ده من تو این خونه دف بزنم ...
گفت : یواشکی می خرم و برات میارم ... هر وقت خونه نبود تو بزن , بعدم قایم کن ...
گفتم : واقعا تو این کارو می کنی ؟ کجا قایم کنم عزیز خانم پیداش نکنه ؟
گفت : پشت کمد , کاری نداره که ...
گفتم : ویولن هم دوست دارم یاد بگیرم ... ببین اگر یاد بگیرم اونم برات می زنم ها ...
برگشت طرف من و یکم به من نگاه کرد ...
خجالت کشیدم ... گفتم : عه , این طوری نیگا نکن بدم میاد ..
گفت : تو صبح ها خوشگل تر میشی ... میشه کنارم بخوابی ؟ نه , نه , دست بهت نمی زنم ... فقط دراز بکشیم ...
گفتم : فقط دراز بکشیم , قول ؟
گفت : قول ...
آهسته سرمو گذاشتم رو بالش ...
کمی به من نگاه کرد و زد زیر خنده ...
گفتم : چرا می خندی ؟
صداشو مثل سیاه ها کرد و گفت : سواد می خواد که من سواد ندارم ...
منم فورا گفتم : کفش می خواد , لباس می خواد , ندارم ...
همینطور که می خندید , گفت : جمال بی مثل می خواد , ندارم ...
منم گفتم : قالی و قالیچه می خواد ندارم ...
و دوباره هر دو از خنده ریسه رفتیم ...
همینطور که می خندید , گفت : تو واقعا محشری ... لیلا تو عجب دختری هستی ... چقدر بانمکی ...
گفتم : تو هم خوبی علی ...
انگار صدای خنده مون زیادی بلد شده بود , مخصوصا علی خیلی با صدا می خندید ...
یکی چند ضربه زد به در ...
علی باز دستشو گذاشت روی دهن من و گفت : کیه ؟
و شوکت با صدای مردونه ش گفت : علی جان ؟ بیاین بیرون اگر بیدارین ؟ ...
علی همینطور که می خندید , گفت : نه بیدار نیستیم , خوابیم ... مزاحم ...
و رو کرد به من و سرشو آورد تو صورت من و یواش گفت : چادر و روسری می خواد , ندارم ...
اما دل من از اینکه باید می رفتیم بیرون , به شدت گرفت ... می ترسیدم ... از مواجه شدن با عزیز خانم وحشت زیادی داشتم ...
گفتم : علی حاضر شیم بریم بیرون , بد نشه ... عزیز خانم دعوا نکنه ...
ناهید گلکار