خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۴۷   ۱۳۹۷/۱/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفدهم

    بخش پنجم



    نمی دونم چرا علی متوجه ی این چیزا نبود ... اون می دونست که عزیز خانم با این کار موافقت نمی کنه ...
    از فکر و خیال دیگه خوابم نبرد ... بلند شدم تا ناشتایی رو حاضر کنم ...
    زغال ها رو ریختم تو آتیش گردون و یکم نفت ریختم روش و کبریت زدم ... کنار حوض ایستاده بودم ...
    یکم که سوخت , شروع کردم به گردوندن تا زغال ها بگیره برای سماور ...

    می خواستم وقتی عزیز خانم بیدار میشه , ناشتایی آماده باشه تا شاید با من اوقات تلخی نکنه ...
    اون زودتر از هر روز بیدار شد و اومد پایین ...
    سرکی تو اتاق من کشید ... انگار می خواست خاطرش جمع بشه علی رفته ...


    در حالی که داشتم خودمو دلداری می دادم که چیزی نمی شه , نترس ...
    حالا چهار تا لیچار بارم می کنه و منم جواب نمی دم , تموم می شه می ره پی کارش ... اصلا کاری نکردم که منو دعوا کنه , از چی می ترسی لیلا ؟ ...
    , گفتم : سلام ...

    بدون اینکه جواب منو بده , رفت تو اتاقی که شوکت می خوابید و با یک بغل از لباس خواب هایی که تازه اومده بود تو بازار و علی برای من خریده بود , اومد بیرون ...

    و همه رو پرت کرد جلوی من و گفت : تو زن خرابی ؟ اینا رو می پوشی ؟ ...
    گفتم : به خدا نه عزیز خانم , خودتون دیدین که تنم نکردم ... علی خریده , تقصیر من چیه ؟
    گفت : دِ , کرم از خود درخته ... تا تو نخوای که نمی خره , اون چه عقلش به این چیزا می رسه ؟ ... والله تو به درد علی نمی خوری , بالله نمی خوری ... من باید یک فکری برای اون بکنم ... زن این قدر بی حیا ؟ اینقدر بی شرم ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان