خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۰۱   ۱۳۹۷/۱/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و یکم

    بخش اول



    پاییز شده بود ...

    هر قدر به چیذر نزدیک می شدیم , سرد ر می شد ... و من که لباس گرم تنم نبود و یخ کرده بودم , هوشیار شدم ...
    چون مدتی بود که با صدای پای اسب و جیر جیر چرخ درشکه چشمم گرم شده بود ...
    با خودم فکر می کردم چیکار می کنی لیلا ؟ این چه کاری بود کردی ؟
    کاش نمیومدی ... حالا میان و با تو سری تو رو می بَرن و هزار جور وصله بهت می چسبونن ... خوبه برگردی ...
    آره راست میگی , برمی گردم و بهشون می گم یک جا قایم شده بودم ... ولی نه , دیگه نمی تونم ...
    نباید بذارم عمرم اینطوری تباه بشه ...
    ولی لیلا این راهش نیست ... پس راهش چیه به نظر تو ؟
    آخه مگه مشکل من تو اون خونه یکی بود ؟ از یک طرف عزیز خانم که دایم مراقب کارای منه ... نمی تونم دست از پا خطا کنم ... یک قرون  پول ندارم ... اصلا هیچ اختیاری ندارم ....
    علی چی ؟ اون که هر شب می ره و مست میاد خونه و همه ی پولاشو تو کافه ها خرج می کنه و سرکوفتشو عزیز خانم به من می زنه رو چیکار کنم ؟
    حالا همه ی اینا به کنار , شوکت از همه بدتر شده ...
    اون خواهر شوهر منه ولی دائم با محبت های افراطی و بی دلیل و نگاه های چندش آورش منو عذاب می ده ... از همه بیشتر اون خونه رو برای من جهنم کرده و چون دلم براش می سوزه حرفی هم نمی تونم بزنم ...
    ولی با اینکه سنم کمه می فهمم که اون نسبت به من رفتارش عادی نیست و موندن من تو اون خونه دیگه درست نیست ...
    آره , می رم پیش خانجان ... اگر علی اومد , می گم تا خونه ی جدا نگیره برنمی گردم ...


    رسیدیم میدون چیذر ... من پیاده شدم ... دیگه نزدیک ظهر بود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان