خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۱:۳۳   ۱۳۹۷/۱/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و دوم

    بخش پنجم



    خانجان گفت : آبجی , چرا شلوغ می کنی ؟ برای این میگم که اون دلش نمی خواد آبروریزی بشه و لیلا  بدبخت بشه ... طلاق بگیره بیاد تو چیذر چیکار کنه ؟ تو بگو ...
    علی عصبانی بود و رگ گردنش اومده بالا ... بلند شد گفت : طلاق چیه ؟ من و لیلا همدیگر رو دوست داریم ... بابا چرا اینطوری می کنین ؟
    بیا لیلا بریم خونه ی خودمون ...

    گفتم : نمیام ... من با خاله ام می رم , اگر منو می خوای تو هم بیا اونجا ...
    اومد جلو و با یک ضرب منو از زمین بلند کرد و انداخت رو شونه هاش و گفت : یا با من میای یا همین طور رو دست می برمت ...
    گفتم : ولم کن , منو بذار زمین ... خاله به دادم برس ...
    خاله گفت : بذارش زمین , من نمی ذارم ببریش ... حرف گوش کن ...

    همین طور که من روی شونه اش نگه داشته بود , گفت : ما خونه داریم ... وقتی مادر من خونه ی به اون بزرگی داره , چرا من باید بیام خونه ی شما زندگی کنم ؟
    خاله گفت : برای اینکه لیلا نمی خواد ... حتما دلیل داره ... لیلا بگو  چرا اومدی از اون خونه بیرون ؟
    از همون جا گفتم : هر شب مست میاد خونه , اون شب هم ماشینش رو آتیش زد ... عزیز خانم از چشم من دید , تو صورتم تف کرد و گفت خدمتت می رسم ... منم ترسیدم فرار کردم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان