خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۳۵   ۱۳۹۷/۱/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی ام

    بخش چهارم


    با این حال جرات نمی کردم از ترس سالک و شپش به کسی نزدیک بشم ...
    از اینکه قبول کرده بودم اونجا کار کنم , پشیمون بودم ...
    دل من طوری نبود که این همه درد رو ببینم و بی تفاوت از کنارش بگذرم ...
    زبیده به کمک آقا یدی یک دیگ بزرگ سیب زمینی بار گذاشته بودن برای ناهار که به هر بچه یک دونه سیب زمینی پخته و یک تیکه نون می دادن و اونا با ولع گوشه ای می نشستن و می خوردن ...
    طوری که دل هر بینده ای رو به رحم میاورد ...


    عجب دنیای سرد و بی روحی داشتن این بچه ها و صدها دریغ و درد که از این دنیا فقط خودشون خبر داشتن ...

    کسانی که گذرا از این یتیم خونه بازدید می کردن , اون طفل معصوم ها رو لایق این زندگی می دیدن و بی تفاوت از کنارشون می گذشتن ...


    بعد از ظهر شده بود و من هنوز حیرون بودم و کارِ زیادی انجام ندادم ...
    فقط نگاه می کردم که خاله و انیس الدوله به اتفاق یک مرد جوون اومدن ...
    من چند بار انیس الدوله رو تو خونه ی خاله دیده بودم و اون منو می شناخت ... رفتم جلو و سلام کردم ...

    خاله دوباره منو معرفی کرد و بعدم گفت : لیلا جون , ایشون هم آقا هاشم پسر انیس جون ...
    نماینده ی دولت در اینجا هستن ... ایشون این کارو برای تو درست کرده ...


    هاشم جوونی بود با قد متوسط و چشم های درشت و نافذ ... موهای پرپشتی داشت و کت و شلوار پوشیده بود با یک کراوات آبی رنگ پهن ... یک کلاه پهلوی هم که اون روزا خیلی مد شده بود , به سر داشت ...
    من معنی نماینده و ناظر رو نمی دونستم و برام هم مهم نبود ...
    با اینکه خیلی دلم برای اون بچه ها می سوخت ولی دیرم می شد از ترس شپش و سالک زودتر از اونجا برم بیرون و دیگه به اینجا برنگردم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان