خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۱۷   ۱۳۹۷/۱/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و دوم

    بخش هفتم



    شاید باورکردنی نباشه ولی من با همون چند روزی که رفته بودم یتیم خونه , دیگه اون لیلای سابق نبودم ...
    طور دیگه ای به زندگی نگاه می کردم ... چقدر این حرفا به نظرم مسخره میومد ...
    حتی حرفای عزیز خانم برام کوچیک و بی ارزش شده بود ...

    و از اینکه چرا من اینقدر به اون حرفا اهمیت می دادم و روزگارم رو بی سبب سیاه کرده بودم , پشیمون بودم ...
    خانجان همون شب با حسین رفت و در میون ناباوری من اصلا از من نپرسید حالا که شوهرت نیست تو می خوای چیکار کنی ؟ ...
    اول دلم خیلی شکست ولی به زودی به خودم اومدم و فکر کردم حتما معذوریتی داره وگرنه اون مادر منه ... نمی خوام دیگه برای حرفای پیش پا افتاده خودمو ناراحت کنم , ولش کن ...


    ده روزی بود که من تو یتیم خونه کار می کردم ... شکل اونجا عوض شده بود ؛ تمیز و مرتب ...

    بچه ها خوشحال بودن ... تقریبا شپش از بین رفته بود و من مرتب لباس و سر بچه ها چک می کردم و اگر موردی بود , سریع برای رفعش اقدام می کردم ...
    شاید باورکردنی نباشه که من ظرف ده روز به اندازه ی ده سال بزرگ شده بودم ...
    اون روز بعد از ناشتایی همه ی بچه ها رو تو یک اتاق جمع کردم و داشتم ناخن های بچه های کوچیک تر رو می گرفتم و آهسته براشون شعر می خوندم ...
    همه دورم نشسته بودن و محو خوندن من شده بودن که در باز شد و هاشم پسر انیس خانم اومد تو ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان