با النا رفتیم مغازه مامان بزرگ النا
تو این مدتی که ما تو مغازه بودیم مشتری ای به مغازه نیومد ... بعد از حدود نیم ساعت النا گفت : مامان الهه اقلا تو یه چیزی از مامان عشرت بیچاره بخر

من: مامان چی بخرم

النا : یه دونه رژ بخر
من: مامان رژ لازم ندارم

النا : برا خودت نخر ..برا من بخر ...من که لازم دارم .....

من

:
بعدم رفت یه رژ صورتی برداشت و صرفا جهت اطلاع الان تو کیف دستی بیرونشه و هر جا هم میره به همه نشونش میده
