اردیبهشت 92
ما به پدر پدرم می گیم بابایی....بابایی ام خیلی سنش زیاد بود و با عصا راه میرفت و به خاطر همین النا بهش میگفت بابایی عصا داره

هشتم فروردین امسال بابایی ام فوت کرد .. خرداد پارسال هم پدر بزرگ یوسف فوت کرد و ما به النا گفتیم رفتن پیش خدا.

...
اردیبهشت امسال مادر و پدر همسری رفتن حج عمره ... ما هم با اونا رفتیم فرودگاه ..النا خیلی خیلییی به مادر همسری وابسته هستش ...
تو ماشین گفت : پس چرا مامان نیومد
من : مامان رفته مکه
النا: مکه کجاست؟؟؟؟
من : خونه خدا
النا داشت منفجر میشد

..داد میزد نخیرم رفته مسافرت ..نرفته خونه خدا...دروغ نگو و.......


تازه فهمیدیم این طفلک فکر کرده دور از جون مادر یوسف اونم فوت کرده و رفته پیش خدا

دیگه کوتاه اومدیم و گفتیم رفته مکه..