میترا :
راستی صبا جون این نقاشی ها من رو یاد ترام هم می اندازه!
باید دست و پاشو ببندی!

میگم خوبه من یه مهد کودک بزنم! نه؟


اااااا، اومد! بشین ببینم! باز چشم مامانتو دور دیدی! بزار مامانت بیاد! (البته این جمله وقتی ما بچه بودیم این بود: بزا بابات بیاد!!! تهدید آمیزترین جمله ی دنیا که مامانم می گفت،وقتی کم می آورد و از پس ما بر نمیومد! خخخخخ)


ترام؟!

همون نقطه نقطه ای های چاپی منظورت هست عزیزم؟!
هههههههه! عسیـــــــــــــسم

آخیییی... آره یادش بخیر....
