خانه
321K

*حرفای جالب*

  • ۲۲:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    يه متن خيلى جالب پيدا كردم از كتاب فارسى دبستان سال ١٣٢٤ ، ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!...:
    👇👇👇👇👇👇👇👇

    دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند .
    با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
    چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
    همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم
    برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست .َ ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...

    کتاب فارسي دبستان سال ۱۳۲۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان